در پزشکی دردی وجود دارد به اسم درد فانتوم؛ بهش درد خیالی هم میگویند، اما خیالی نیست، واقعا درد میکند. بیمار واقعا درد میکشد، ولی از جایی که دیگر نیست. دستی درد میکند که قطع شده، انگشتی درد میکند که جایش بین تمام انگشتانش خالیست، آدمی که یادش هست اما خودش نه... انگار نگاه میکند به جای خالی چیزی و درد میکشد، از نبودنش، از نداشتنش. از اینکه تنها خاطرهای برایش مانده و دردی که کسی نمیفهمد، جای خالیای که کسی نمیبیند چون به گمانشان اینها همه دردی است خیالی... ▪︎فاطمه محمدلو
انسانی بود. انسانی عاقل. رها. روزمرگی های یک انسان معمول. بدون درگیر چیزی بودن. خیلی چیزها می دانست، خیلی چیزها می شناخت. ولی اسیر هیچ یک نبود. مانند حس عجیب و پیچیده ی "عشق". می شناخت، درک می کرد، ولی درونش نبود. بی هیچ آرزویی، برای خودش زندگی می کرد. تنها انگیزه اش، خودش و نفس هایش بود. خودش و زندگی و ادامه دادن...
انسان عاشق شد. انسان درگیر شد. انسان اسیر شد. اسیر نفس های عشق. اسیر انحنای لب های عشق. اسیر پیچش موهای حریر مانند عشق.
انسان آرزو کرد. عشقش را آرزو کرد. آرزو کرد عشقش را زندگی کند. انگیزه اش عشق شد. زندگی اش عشق شد.
انسان، انسان بود؟ عاشق، انسان است؟ انسان به چه معناست؟ زنده بودنِ انسان به چه معناست؟ مگر چیزی غیر از علائم حیاتی ست؟
انسان عاشق، از زمره ی انسان ها خارج می شود. نوع جدیدی از موجودات هستی ست که "عاشق" نام دارد. چرا که هیچ یک از علائم حیاتی را به طور مشخص و درستی دارا نیست.
ضربان قلبش از مغزش پیروی نمی کند، گاهی تند می شود، گاهی می ایستد.
نفس هایش نیز از قلبش پیروی می کند. قلب هم که عقل ندارد، بهانه ای ست برای از یاد بردن نفس کشیدنش...
چشم هایش، گوش هایش، دستانش...انگار که هیچ یک از این حواس جز در برابر عشق، عملی ندارند.
خب...میخوام یکم از اتفاقای جالب این دو روز بنویسم. به قول مامان، اگه هر روز فقط یکی دو خطم از اتفاقای سال پیش دانشگاهی ت بنویسی، بعدا خیلی برات خاطره میشه. راست میگه. ولی حوصله ش نیست. حالا بریم و یکم بنویسیم...
- سرم پایین بود و با ریشه های پایین هودی م ور می رفتم. عادت داشتم هر موقه حوصله م سر می رفت، با گوشه کنارای لباسم بازی کنم. نفس عمیقی از سر بی حوصلگی کشیدم و سرم رو کمی بالا گرفتم، که متوجه چشمات شدم که عمیق روم قفل شده بودن. قفلت خیلی محکم بود. در حدی که منم پشت قفل های نگاهت گیر افتادم.
+ بالاخره سرت رو بالا گرفتی و فهمیدی چند دقیقه ست محوت شدم. حالا که چشماتم بهم هدیه داده بودی، این محو شدنم میتونست توی وجودت حل شه. جلوی دوربین بودیم، با یک میلیون آدم که نگاه مون می کردن، انگار تمام حرف ها و هشدار هایی که باید جلوی دوربین رعایت می کردیم رو فراموش کرده بودم. سکوت بود، سکوت چشم های تو. نگاه خرمایی رنگت با موهای مواجی که روشون ریخته بود، مهر سکوتی بود به تمام هیاهوهای عالم. زمان متوقف شده بود. متوقف در تویی که روبروم نشسته، و قدرت هر فکری رو از من گرفته بودی. عقل، قلب و تمام وجودمو اسیر خودت کرده بودی.
- لب هات رو به دندون گرفته بودی و فقط پلک می زدی. شوک بهم وارد شده بود؟ انقدر عمیق نگاه کردن ناگهانی ت، من رو به زنجیر کشیده بود. واقعا فقط یک جفت چشم، میتونستن انقدر همه چیز رو بهم بریزن؟ شاید اینطور نگاه ها، فقط تشنه ی حل شدن باشن، حل شدن توی وجودت.
+ انقدر انگشتات رو به پوستت نکش، انقدر باهاش ور نرو، وگرنه مثل لب های من به خون شون میکشی. طعم تلخ خونم زیر زبونم رفته بود، یکم دیگه صبر می کردم، دست های تو یا از لب های من قرمز می شد، یا از پوست خودت. نفس عمیقی کشیدم و زمان رو به حرکت در آوردم. از استرسی که چشم هات به جونم انداخته بود، لب هام رو داخل بردم تا جلوی خنده م یا هر واکنش دیگه ای رو بگیرم. نگاهم رو از چشم هایی که غار تنهایی هام و محل آرامشم بودن گرفتم، و صداهای مسکوت، توی گوشم پیچیدن...
- زنجیرم رو رها کردی و از غرق شدن نجاتم دادی، ولی چه میدونستی منی که هنوز دستم به گردنم بود و روم رو ازت برگردونده بودم، هم چنان چشم هات رو روبروم می دیدم؟ اونم حالا که صدای خنده ی پنهانی ت توی گوشم پیچیده بود...
تازه صدای سرفه های جیمین رو شنیدم، فک کنم خیلی وقت بود که سرفه می کرد...
#Soul_Caressor
+ این نگاه تهکوک تو لایو پریشب منو اسیر خودش کرده بود. منم امروز اسارت مو رو کاغذ آوردم :")
++ اینو امروز خیلی یهویی تو ذهنم جرقه زد و در حد نیم ساعت سر کلاس گسسته نوشتمش. دیشبم قبل خواب یه متن دیگه همنقد نوشته بودم که قرار بود به جای این منتشر شه. ولی خب این ارجحیت داشت :) اون ایشالا فردا...
+++ دومین متنی که از تهکوک می نویسم. اولی این بود. یک ماه و هفت روز پیش...
به تن تبعید شد روح عدم پیمای من ای عمر ! بگو بر شانه باید برد تا کی بار هستی را ؟
~
you know, it's just nothing actually, what you see is nothing but my seconds is drowned in this nothing a nothing that made my soul my complicated nothing soul ✳welcome to my ✳𝑆𝑜𝑢𝑙 𝐹𝑖𝑙𝑡𝑒𝑟 -mad strange Someone-