- سرم پایین بود و با ریشه های پایین هودی م ور می رفتم. عادت داشتم هر موقه حوصله م سر می رفت، با گوشه کنارای لباسم بازی کنم. نفس عمیقی از سر بی حوصلگی کشیدم و سرم رو کمی بالا گرفتم، که متوجه چشمات شدم که عمیق روم قفل شده بودن. قفلت خیلی محکم بود. در حدی که منم پشت قفل های نگاهت گیر افتادم.

+ بالاخره سرت رو بالا گرفتی و فهمیدی چند دقیقه ست محوت شدم. حالا که چشماتم بهم هدیه داده بودی، این محو شدنم میتونست توی وجودت حل شه. جلوی دوربین بودیم، با یک میلیون آدم که نگاه مون می کردن، انگار تمام حرف ها و هشدار هایی که باید جلوی دوربین رعایت می کردیم رو فراموش کرده بودم. سکوت بود، سکوت چشم های تو. نگاه خرمایی رنگت با موهای مواجی که روشون ریخته بود، مهر سکوتی بود به تمام هیاهوهای عالم. زمان متوقف شده بود. متوقف در تویی که روبروم نشسته، و قدرت هر فکری رو از من گرفته بودی. عقل، قلب و تمام وجودمو اسیر خودت کرده بودی.

- لب هات رو به دندون گرفته بودی و فقط پلک می زدی. شوک بهم وارد شده بود؟ انقدر عمیق نگاه کردن ناگهانی ت، من رو به زنجیر کشیده بود. واقعا فقط یک جفت چشم، میتونستن انقدر همه چیز رو بهم بریزن؟ شاید اینطور نگاه ها، فقط تشنه ی حل شدن باشن، حل شدن توی وجودت.

+ انقدر انگشتات رو به پوستت نکش، انقدر باهاش ور نرو، وگرنه مثل لب های من به خون شون میکشی. طعم تلخ خونم زیر زبونم رفته بود، یکم دیگه صبر می کردم، دست های تو یا از لب های من قرمز می شد، یا از پوست خودت. نفس عمیقی کشیدم و زمان رو به حرکت در آوردم. از استرسی که چشم هات به جونم انداخته بود، لب هام رو داخل بردم تا جلوی خنده م یا هر واکنش دیگه ای رو بگیرم. نگاهم رو از چشم هایی که غار تنهایی هام و محل آرامشم بودن گرفتم، و صداهای مسکوت، توی گوشم پیچیدن...

- زنجیرم رو رها کردی و از غرق شدن نجاتم دادی، ولی چه میدونستی منی که هنوز دستم به گردنم بود و روم رو ازت برگردونده بودم، هم چنان چشم هات رو روبروم می دیدم؟ اونم حالا که صدای خنده ی پنهانی ت توی گوشم پیچیده بود...

تازه صدای سرفه های جیمین رو شنیدم، فک کنم خیلی وقت بود که سرفه می کرد...

#Soul_Caressor

+ این نگاه تهکوک تو لایو پریشب منو اسیر خودش کرده بود. منم امروز اسارت مو رو کاغذ آوردم :")

++ اینو امروز خیلی یهویی تو ذهنم جرقه زد و در حد نیم ساعت سر کلاس گسسته نوشتمش. دیشبم قبل خواب یه متن دیگه همنقد نوشته بودم که قرار بود به جای این منتشر شه. ولی خب این ارجحیت داشت :) اون ایشالا فردا...

+++ دومین متنی که از تهکوک می نویسم. اولی این بود. یک ماه و هفت روز پیش...

 

چرا بیان عین شهر ارواح شده =///؟؟؟