و ما آن شب آن‌چنان در هاله هوس، در آغوش یکدیگر گم شدیم که بوی گل‌های ارغوانی که بر تنت کاشتم، مست‌مان کرد.

طعم شرابی که زیر آن مهتاب از لب‌های تو نوشیدم از رویاهایم بیرون نخواهد رفت، حتی اگر تمامش در خواب‌هایم به خیال پیوست.

کاش تنها یک گلبرگ مشترک میان خواب و بیداری وجود داشت. کاش مکان امن آغوشت جایی غیر از پشت پلک‌ها بود. کاش می‌توانستم تو را از روی بوم نقاشی و کاغذ کاهیِ نوشته‌ها، بر واقعیت بیاورم...

 

آب ؛

𝘛𝘩𝘦 𝘭𝘰𝘰𝘬 𝘰𝘧 𝘢 𝘸𝘰𝘮𝘦𝘯 𝘸𝘩𝘦𝘯 𝘴𝘩𝘦 𝘨𝘦𝘵𝘴 𝘺𝘰𝘶 𝘢𝘭𝘰𝘯𝘦,  

نگاه یک زن وقتی باهات تنها میشه

𝘠𝘰𝘶 𝘤𝘢𝘯’𝘵 𝘴𝘦𝘦 𝘸𝘩𝘢𝘵’𝘴 𝘤𝘰𝘮𝘪𝘯𝘨 

نمی‌تونی ببینی چی می خواد بشه 

𝘣𝘶𝘵 𝘵𝘩𝘦𝘳𝘦’𝘴 𝘣𝘭𝘰𝘰𝘥 𝘪𝘯 𝘺𝘰𝘶𝘳 𝘣𝘰𝘯𝘦𝘴,

اما مثل خون توی استخوناته

𝘛𝘩𝘦𝘳𝘦’𝘴 𝘱𝘰𝘸𝘦𝘳 𝘪𝘯 𝘺𝘰𝘶𝘳 𝘱𝘰𝘤𝘬𝘦𝘵 𝘢𝘯𝘥 𝘴𝘩𝘪𝘱𝘴 𝘪𝘯 𝘺𝘰𝘶𝘳 𝘴𝘦𝘢

قدرتی توی دستاته و اوضاع به کام‌ته ​​​​

𝘐𝘵 𝘥𝘰𝘦𝘴𝘯’𝘵 𝘰𝘧𝘵𝘦𝘯 𝘩𝘢𝘱𝘱𝘦𝘯, 𝘣𝘶𝘵 𝘪𝘵 𝘩𝘢𝘱𝘱𝘦𝘯𝘦𝘥 𝘵𝘰 𝘮𝘦

زیاد اتفاق نمیوفته، اما برای من اتفاق افتاد

𝘛𝘩𝘦𝘯 𝘴𝘩𝘦 𝘨𝘰𝘦𝘴 𝘣𝘢𝘤𝘬 𝘵𝘰 𝘩𝘦𝘳 𝘮𝘢𝘯...🥀🌒

...و اون پیش مردش برگشت

​​​​_٫_

نیاز دارم شخصی وجود داشته باشه که در هر ثانیه که آشفته شدم، در آغوشش آروم بگیرم. در هر شرایطی

هیچوقت تا حالا یه هاله از خلا اطراف روح و بدن‌تون احساس کردین؟ خلا داخل قلب رو شاید بشه احساس کرد ولی هیچوقت این حس به هوای اطراف‌تون هم نفوذ کرده؟ 

گاهی حتی هوا هم به من حس تنهایی میده. خلا نبود یک آغوش شونه‌هام رو به درد میاره و پلک‌هام رو سنگین میکنه.

شاید خیلی‌ها باشن که بخوان در آغوشم بگیرن، اما من شخصی رو می‌خوام که هیچوقت از بیان تمام احساساتم روبروش نترسم. یکی که همه چیز رو بدونه و من باهاش یکی باشم...