۱۱ مطلب با موضوع «~𝙻𝚘𝚋𝚕𝚢 𝙱𝚘𝚘𝚔𝚜 & 𝙼𝚘𝚟𝚒𝚎𝚜~» ثبت شده است

~دزیره با رفتن ناپلئون بزرگ شد...

 خداحافظی من از تو انقدر تلخ بود که خودمم باهاش تموم شدم
حالم از آدمی که عاشقت شده بود بهم می خورد

_ نمیتونم...جونگکوکا، تو این چهار روز فهمیدم اشتباه میکنم.
_ منظورت چیه؟
از جاش بلند شد و روبروش ایستاد :
_ نمیشه جونگکوکا...وقتشه تمومش کنیم.

جونگکوک با تعجب به چهره ی جدی تهیونگ زل زده بود، اون قطعا داشت شوخی میکرد.
_ چی داری میگی؟
نگاه بی حسش رو به چشمهاش داد و با صدای آرومی گفت:
_ خودت بهتر میدونی، وقتشه واقع بین باشیم.
آروم از جاش بلند شد و روبروش ایستاد:
_ دا...داری شوخی میکنی؟
_ رابطه ی من و تو مثل دوتا رود خشکه...نیازی نیست که مسیرشون موازی باشه، تا وقتی هیچ آبی توش نیست...هیچ امیدی هم نیست.
پاهاش سست شد اما دستش رو به دسته ی نیمکت گرفت تا نیوفته.
_ تهیونگ...

_ من ازت نوزده سال بزرگترم، تو...برادر زن منی. نمیخوام ازت استفاده کنم...
اشک تا پشت چشمهاش رسید، همین بود نه؟ شروع مرگ، درست در همین نقطه بود، همینجا که نور چشمهای ناپلئون یخ زده بود... با بغض به چشمهای کشیده و بی رحمش خیره شد.
_ اس...استفاده؟ دارم خواب میبینم، نه؟
_ برگرد جونگکوکا...اینکه این احساسات رو وارد قلبت کنم، اشتباه بزرگی بود. میخوام قبل از اینکه پررنگ تر بشه تمومش کنم.
ملتمسانه دستش رو گرفت و با صدایی که هر لحظه بیشتر میشکست، گفت:
_ تهیونگ توروخدا اذیتم نکن...قلبم درد میکنه...من طاقتش و ندارم...
قدمی به عقب گذاشت و با بهت نگاهش کرد، اولین قطره ی اشکش از گونه اش فرو ریخت:
_ میخوای اذیتم کنی...همینه نه؟ تهیونگ من دوستت دارم.
سرش رو بلند کرد و به چشمهاش خیره شد:
_ خب متاسفم که احساست یه طرفه است...
_ ی..یه طرفه؟
_ دیگه نمیخوام، ببینمت جونگکوکا...شاید هم یه فرصت دوباره به جفتمون دادم...امیدوارم تو هم با آدم بهتری آشنا شی...
با شنیدن این حرف شکسته های قلبش توی سینه اش فرو رفت.
_ تو به من قول دادی...قسم خوردی.
_ من و ببخش جونگکوکا...

جونگکوک با بهت سر جاش ایستاده بود، هنوز باورش نشده بود، انگار یه جایی از قلبش منتظر بازگشت ناپلئونش بود، اما حالا... این تهش بود؟ عشق رویایی و عجیبش توی این نقطه به پایان میرسید؟ همینقدر کوتاه؟ اون حتی فرصت عاشق بودن رو هم تجربه نکرده بود، چطور میتونست انقدر زود بشکنه؟
آروم روی زمین زانو زد و با چشمهای پر از اشک به روبروش خیره شد.
_ این نمیتونه واقعی باشه...

فکش میلرزید تمام تنش میلرزید، روی زمین نشست و با دستهای لرزون عینکش رو از روی چشمش برداشت و از وسط شکوند. در حالی که گریه میکرد، گفت:
_ سویونا...داری من و میبینی نه؟
میدید؟ توی این لحظه دیگه حتی خدا هم این پسر رو نمیدید، روح خسته ی خواهرش که جای خود داشت. با نشستن اولین قطره ی بارون روی دستش، سرش رو بالا گرفت و به آسمون خیره شد. با اشک خندید و گفت:
_ تو دیگه چه مرگته؟ تو هم دلت شکسته؟ یا دلت واسه من میسوزه؟
درست حدس زده بود، امروز حتی آسمون هم دلش برای این پسر سوخته بود، اگر نه دلیلی برای باریدنش وسط فصل بهار نداشت. آسمون زندگی جونگکوک خیلی وقت بود، که نور خورشید رو نمی دید. ابرهای بدبختی هجده سال روی زندگیش افتاده بود و حالا این ابرها روی سرش میباریدن. روزی که ازش میترسید بالاخره رسیده بود، بالاخره حس تلخی ای که قرار بود همیشه با قلبش همراه باشه رو از اولین عشق زندگیش گرفته بود. بارش باران کم کم شدت میگرفت و آسمون رو به تاریکی می رفت اما تنهاترین پسر دنیا همونجا نشسته بود و هیچ اهمیتی به اطرافش نمیداد، انگار توی اون لحظه، اون بود و شکستنی که قرار نبود درد زخمش کمتر شه...

Desiree , Pt 15 , Quake

  • Comets* [ ۲۶ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • پنجشنبه ۶ آبان ۰۰

    ~ولی تو هیچوقت نمیفهمی ژنرال...

    بااینکه ۵ ماه از زمانی که ترکم کردی گذشته، ولی من هنوزم می بینمت ژنرال، حتی تو جاهایی که تا حالا توش حضور نداشتی. میدونی، انگار مکان ها نباید نشانه ای از تو داشته باشن، همین که منی، که زمانی "تو" بودم، جایی برم، اون مکان رنگ و بوی تو رو می گیره. میخواد پایین ترین نقطه ی اقیانوس باشه، میخواد دورترین ستاره ی مارسی. یادت میاد؟ من به ستاره ها زل می زدم، و چشمای من، این شهرو کازابلانکای تو می کرد...

    من تک تک ثانیه ها و حرفامونو یادمه، ولی فکر نمیکنم تو حتی "من" هم تو یادت مونده باشه...

    نمیدونم کجایی؛ سئول، بوسان، شایدم به ماموریت رفتی. ولی میدونم هنوزم تو قلبم زندگی میکنی. هنوزم تو شبای بارونی، یادت توی زندگیم شروع به باریدن میکنه، توعم دستاتو از پشت دور کمرم حلقه میکنی. و لب هات کنار گوشم زمزمه های عاشقانه میکنه...

  • Comets* [ ۵۷ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • يكشنبه ۲ آبان ۰۰

    چالش معرفی کتاب دنباله دار ویلی ونکا

    خب...کتابی من میخوام معرفی کنم...کتاب "هستی"، نوشته ی آقای "فرهاد حسن زاده" نشر "کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان" عه

  • Comets* [ ۲۳ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • يكشنبه ۳۱ مرداد ۰۰

    ...𝑫𝒂𝒏𝒄𝒊𝒏𝒈 𝑼𝒏𝒅𝒆𝒓 𝑻𝒉𝒆 𝑻𝒉𝒊𝒓𝒅 𝑴𝑶𝑶𝑵𝑳𝑰𝑮𝑯𝑻~

    موسیقی به زیبایی نواخته میشد و شاهزاده ی جوان به آرامی روی یخ میرقصید، تهیونگ نمیدونست چطور با چشمهایی که پشت نقاب پنهان شده میتونه انقدر بی نقص برقصه، اما شاهزاده انگار تک تک حرکاتش رو حفظ بود، با دقیق تر شدن نگاهش به جزییات بدن مرد خیره شد، پاهای بلند انگشتان کشیده و زیبا، انگشتر های طلایی رنگ و دستبندی که دور مچش بود، موهاش به رنگ آبی سلطنتی بود و زیر نور ماه میدرخشید...

  • Comets* [ ۹ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • سه شنبه ۱ تیر ۰۰

    Cruella Devil

  • Comets* [ ۱۵ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • يكشنبه ۳۰ خرداد ۰۰

    ...Nashod~

    چقد غریبه شدی...

    منم...

    منم...

    منِ تو... :')♡

    +دلم برا شهرزاد تنگ شد T-T

    ++صدای ستین اینجا واقعا دل آدمو می لرزونه *-*

  • Comets* [ ۵ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • پنجشنبه ۲۷ خرداد ۰۰

    فریادِ دروغ...

    بعضی موقعا آدم دلش میخواد همه چیو انکار کنه

    بعد با صدای بلند با دروغ، فریاد بزنه

    اون موقه میتونه جلوی هر چیو که دلش میخواد بگیره

    ولی بعضی موقعا اعتراف میکنه

    دلش میخواد که وابسته بشه!

    هم ضربه میخوره هم ضربه میزنه

    اینا رو نمیگم که فک کنی ترسیدم. نه!

    می خواستم مواظب جفت مون باشم

    کاوه...من عاشقت شدم...

    -شیوا مستور، می خواهم زنده بمانم-

  • Comets* [ ۵ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۲۱ خرداد ۰۰

    منطقِ بخشش...

     

    توی بخشیدن هیچ منطقی نیست

    اگه دنبال منطقی، انتقام راه بهتریه...

     

    -امیر شایگان، می خواهم زنده بمانم-

  • Comets* [ ۳ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • سه شنبه ۲۸ ارديبهشت ۰۰

    !Save Ralph×

    فک کنم اکثرتون این انیمیشن کوتاه رو دیدین

    اگه ندیدین که این ویدیو رو حتماااا ببینین!

    اگرم دیدین که بازم این ویدیو رو ببینین :) نکات پنهان توی انیمیشن رو توضیح داده و ب درک عمیق تر این انیمیشن که واقعا ب نظرم لازمه، کمک میکنه...

  • Comets* [ ۱۲ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۱۰ ارديبهشت ۰۰

    ✧𝐁𝐈𝐍𝐀𝐑𝐘 𝐒𝐓𝐀𝐑~ستاره همدم...✧

    بچه که بودم...هیچ داستانی رو قبول نداشتم...تا وقتی که تو رو دیدم؛ داستان تو...گفته بودی عاشق ستاره هایی...مادرم همیشه میگفت به اونایی که عاشق ستاره هان میگن استروفایل...منی که عاشق تو ام اسمم چیه؟ فیزیک دان بودن خوب نیست تهیونگا...باعث میشه غم ستاره ها رو فقط تو بفهمی!اونایی که میخوان یادش بگیرن...فقط برای گرفتن نمره براش تلاش میکنن...

    میدونی از کدوم غم حرف میزنم؟ مطمئنم سامانه های دو یا سه ستاره ای زیادی دیدی...سامانه های دو ستاره ای، منظومه هایی هستن که از ستاره های پر جرم تشکیل میشن، بهشون میگن ستاره ی همدم...ولی وقتی یکی از این ستاره ها منفجر بشه...اون یکی ستاره از مدارش خارج میشه و توی خلا گم میشه! ستاره ی همدم شو از دست میده و بی هدف توی جهان بی کران حرکت میکنه...ما جفتمون دوتا ستاره ی پر جرمیم تهیونگ...کدوممون قراره گم بشه؟

    *منم دوستت دارم ستاره ی همدم...✧♡

    My First Lobly One Shot *_*
  • Comets* [ ۳۹ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • سه شنبه ۷ ارديبهشت ۰۰
    بسم الله الرحمن الرحیم

    ~

    عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم...

    ~

    واژه ها .

    ~

    به تن تبعید شد روح عدم پیمای من ای عمر !
    بگو بر شانه باید برد تا کی بار هستی را ؟

    ~

    you know, it's just nothing
    actually, what you see is nothing
    but my seconds is drowned in this nothing
    a nothing that made my soul
    my complicated nothing soul
    ✳welcome to my ✳𝑆𝑜𝑢𝑙 𝐹𝑖𝑙𝑡𝑒𝑟
    -mad strange Someone-

    ~
    پستای دوست داشتنی...♡