-Yehoei Right Now -38

وقتی "کاف" به خیلی سبزم سرایت میکنه

--------------------------------------

ریدن به پاسخنامه ی دوست خود به سبک "آلا"

(مشکی پاسخنامه ی سحره، نارنجی تصحیح معلم، و صورتی ریدمان من)

 

+فحش جدید یاد گرفتم! مال خودمه (البته با کش رفتن از سحر) : "شنبه صفت" :)))

++ The ✳?𝒘𝑯𝒐 𝒂𝑴 𝒊✳ section has changed

you can see it if you like

+++ اینم گوش بدین

  • Comets* [ ۲۲ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • پنجشنبه ۱۶ دی ۰۰

    🎊💜HAPPY BIRTHDAY TAEHYUNG

     !!!💜HAPPY BIRTHDAY💜!!!

  • Comets* [ ۲۳ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • پنجشنبه ۹ دی ۰۰

    ~فصل احساسات...

    پاییز داره لنگ لنگان آخرین قدم هاشو به پایان دنیا برمی داره. هیچکس نمیدونه اون این یک سال رو کجا میره. شاید بعد از تماشای انبوهی از خاطرات دنیا، به معشوقه ش که بهاره پناه می بره. برای همینه که بهار هم بوی پاییز رو میده.

    اون نود روز به تماشای جهان می شینه. جهانی که منتظر پاییز بوده تا احساسات تلنبار شده ش رو بیرون بریزه...

    عشاق، عشق بازی هاشون رو برای پاییز و سرما و بارون هاش کنار گذاشته بودن...

    آواره های غم، اشک هاشون رو به پناه بارونای پاییزی سپرده تا از تنهایی بیرون بیان...

    دل خوش ها، دیوونگی هاشون رو زیر سقف زرد و نارنجیِ پاییز رها می کردن...

    پاییز فصل احساسات دنیاست. فصلی که هیچ حسی ازش پنهون نمیمونه. گاهی فکر میکنم شاید خدا هم متولد پاییز باشه...

    و حالا، این مسافر نارنجی و صبور، بعد از تماشای غم ها و شادی های دنیا، هدیه دادن بارون هاش و تسکین دل های بی قرار، بی صدا رخت بربسته و دوباره جهان رو با دلتنگی ش رها میکنه.

    عاشقتیم فصل اشک ریز و مملو از عشق...♡

    تا یک سال دیگه...

    #Soul_Caressor

    + زیباترین تفسیری که از یلدا خوندم این بود :

    "میگن شب یلدا یک دقیقه از شب های دیگه بلندتره.

    پس من هم در این شب، یک دقیقه بیشتر دوستت خواهم داشت"

    امشب دوتا کار کنید، یا یک دقیقه بیشتر به هم عشق بورزید، یا تو این یک دقیقه، همه دردهاتونو دور بریزید. بذارید پاییز با خاطره خوب ترک مون کنه...

    ++ انتشار در آینده

  • Comets* [ ۱۵ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • سه شنبه ۳۰ آذر ۰۰

    ...𝑻𝒉𝒆 𝑹𝒆𝒂𝒍 𝑶𝒘𝒏𝒆𝒓 𝑶𝒇 𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑯𝒆𝒂𝒓𝒕~

    چشمامو باز کردم. درد عجیبی توی قفسه سینه م می پیچید. انگشتامو بهم فشار دادم و ناله ی کوچیکی از حنجره م خارج شد. اطرافو نگاه کردم. اصلا شبیه جایی که آخرین بار بودم نبود. اتاق من این شکلی بود؟ من اصلا این اندازه رنگ سفید تو اتاقم به کار نمی بردم...
    مردی سراسیمه در حالی که دکمه های روپوشش رو می بست، در اتاقو کوبید و وارد شد. انگشت اشاره ش رو رو نبضم گذاشت و نفس نفس زنان سعی کرد بهش گوش کنه. با نهایت بی حالی ای که داشتم، چشمم روی حلقه ی طلایی رنگ انگشتش سر خورد. لبخند محوی به لبم نشست. عجیب بود. تو همچین شرایطی وقتی تازه به هوش اومده بودم، هنوز هم تلخند هام برای هر اشاره کوچیکی به یه آدم، زنده می شدن.
    ناگهان فکری از ذهنم گذشت، با نگرانی دست چپم رو بالا آوردم و بهش نگاه کردم. درد ناشی از کشیده شدنِ سرم توی رگ هام پیچید و باعث شد صورتم رو جمع کنم. ولی انگشترم مهم تر از این حرف ها بود. به انگشتم نگاه کردم . نفس عمیقی از آسودگی کشیدم. حلقه م سر جاش بود.
    که دکتر دستم رو گرفت و سریع رو تخت گذاشت و عصبی پرسید "معلوم هست داری چیکار می کنی؟ این از الانت که بعد یه عمل 12 ساعته اینطور خودتو تکون میدی، اونم از پریشب. آخه کدوم آدم احمقی که بیماری زمینه ای قلبی هم داره، نصف شب پا میشه میره زیر بارون؟ ها؟"...

  • Comets* [ ۷۱ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۲۶ آذر ۰۰

    به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی ست...

    هر چیزی یه پایانی داره. یه مقصدی، یه هدفی. و تا روزی که بهش نرسه تموم نمیشه.

    اینجا نه پایانه، نه مقصد، ولی شاید هدف باشه. این نقطه نقطه ایه که شش ماه پیش به مانیا، در کمالِ ناباوریِ خودم، گفتم "منم یه روزی باید بهش برسم."

    و تو دلم به خودم پوزخند می زدم که "هه...تو عمرا بتونی حتی یه ماه قبل کونکور از بیان دل بکنی."

    و خیلی جالبه که همون موقع یه نور کم سویی زیر بارونای پاییزی بهم چشمک زد که "آذر..."

    و امروز، دوازدهم آذره. تاریخی که برای من و وبلاگم ثبت میشه. ما تو این روز از هم دل کندیم.

  • Comets* [ ۱۰۳ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۱۲ آذر ۰۰

    پیش نویس (15)

    You know...

    Just after you left, everything returned back to the right past state

    Just cause YOU WERE THE MISTAKE...!!!

    #Soul_Caressor

    + ساعت ۸ شب می بینم تون :)

    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۱۲ آذر ۰۰

    پیش نویس (14)

    دکتر انوشه خیلی خوب این مرحله از عاقل شدنو توصیف میکنه :

    "مدت هاست که از آدم های سمی فاصله گرفتم. سمن از نظر من یعنی دروغگو، نمک نشناس، بی معرفت، دو رو، پرحاشیه و ..."

    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۱۲ آذر ۰۰

    پیش نویس (13) : یوهیرو و ساکورا

    افسانه ساکورا از ژاپن باستان میاد، زمانی که جنگ و خونریزی تمام سرزمین رو گرفته بود و مردم خسته و درد کشیده بودن.
    جنگلی توی ژاپن وجود داشت که درخت هاش به شکوفه های زیباش معروف بودن و هیچ رزمنده ای دل حمله به اون جنگل و زیبایی هاش رو نداشت، توی این جنگل درخت تنها و بی شکوفه ای به اسم یوهیرو قرار داشت که نمیتونست شکوفه بده و این آرزو توی قلبش مونده بود شاخه هاش خشکیده بودن و اون درست مثل یه مرده به نظر میرسید. حیوونها و گیاهان ازش فراری بودن و حتی هیچ علفی اطرافش قرار نداشت.
    یه روز یه پری جلوی این درخت ظاهر میشه و براش یه طلسم مینویسه، اون به این درخت اجازه میده که بیست سال به شکل یک انسان بین مردم باشه و اگه تونست خوشحالی رو پیدا کنه میتونه دوباره شکوفا بشه. اگه بعد بیست سال نتونه شادی رو پیدا کنه برای همیشه یه درخت مرده میمونه.
    یوهیرو سالها به دنبال خوشحالی گشت تا روزی که بالاخره ساکورا رو پیدا کرد، دختر جوون و زیبایی که قلب یوهیرو رو به دست آورد، یوهیرو که عاشق ساکورا شده بود، تصمیم گرفت حقیقت رو بهش بگه اما ساکورا که متعجب و شوک زده بود، در سکوت ترکش کرد، یوهیرو به جنگل برگشت و با تموم شدن زمانش دوباره به درخت تبدیل شد، یکی از روزها ساکورا که فهمیده بود عاشق یوهیرو شده، به جنگل رفت و تن خشک درخت رو به آغوش گرفت، همون لحظه پری دوباره ظاهر شد و به دختر گفت که میخواد یوهیرو انسان بمونه یا میخواد باهاش یکی بشه؟ ساکورا اون لحظه به دنیای خودش نگاه کرد و به خاطر خستگی و دردی که از جنگ کشیده بود یکی شدن با یوهیرو رو انتخاب کرد، پری طلسم دیگه ای رو نوشت و ساکورا رو با یوهیرو یکی کرد همین باعث شد تا درخت بعد از سالها بالاخره شکوفه بده غمی که توی وجودش شکل گرفته بود رو با شکوفه های ساکورا فراموش کنه...

    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۱۲ آذر ۰۰

    پیش نویس (12)

    قبل از اینکه بیام به این قصر، قلبم رو به مردی دادم. یه فرمانده گمنام بود که همراهم گل و گیاهان دارویی می چید.

    فکر می کردم جاه طلبی هاش رو به خاطر من فراموش میکنه و همراهم یه زندگی عادی خواهد داشت. 

    در نهایت، به جایی رسید که جرات نمیکنم لمسش کنم.

    درک می کنی؟ مردم به خاطر بقیه تغییر نمیکنن. پس باید این باور رو دور بندازی که میتونی یه نفرو تغییر بدی.

    Moon Lovers , Lady Oh

    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۱۲ آذر ۰۰

    پیش نویس (11)

    بی وفا، خوابیده ای یا اینکه بیداری هنوز؟

    فکر من را ای مسافر در سرت داری هنوز؟

     

    من حلالت می کنم هر چند می دانم به من

    روزهای خوب عمرم را بدهکاری هنوز

     

    نیستی سهم من اما من حسودی می کنم

    سر به روی شانه ای بیگانه بگذاری هنوز

    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۱۲ آذر ۰۰
    بسم الله الرحمن الرحیم

    ~

    عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم...

    ~

    واژه ها .

    ~

    به تن تبعید شد روح عدم پیمای من ای عمر !
    بگو بر شانه باید برد تا کی بار هستی را ؟

    ~

    you know, it's just nothing
    actually, what you see is nothing
    but my seconds is drowned in this nothing
    a nothing that made my soul
    my complicated nothing soul
    ✳welcome to my ✳𝑆𝑜𝑢𝑙 𝐹𝑖𝑙𝑡𝑒𝑟
    -mad strange Someone-

    ~
    پستای دوست داشتنی...♡