رمز

رمز دوتا پست قبلو به همه میدم

بیاین خصوصی اگه خواستین

    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • شنبه ۲۸ اسفند ۰۰

    -Yehoei Right Now -46

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • شنبه ۲۸ اسفند ۰۰

    -Yehoei Right Now -45

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • شنبه ۲۸ اسفند ۰۰

    ~این قصه پایانش خوش است...

    ~✨        ✨~

    این قصه پایانش خوشه، میدونین چرا ؟

    قصه ها همیشه یه شروعی دارن. با یه آدم، با یه اتفاق...

    شروع این قصه شاید عجیب ترین شروع ممکن باشه. شروعی که هیچکس از صحتش هم مطمئن نیست.

    شروع این داستان "هیچ" عه. "هیچ" ، "بی وجود" ، شاید حتی خلاء هم نباشه.

     

    میخوام به یه چیزی دقت کنین، امروز، روز ولادت دوازدهمین سرور ما، روز جمعه، اذان ظهر ساعت 12:12 (ساعت انتشار پستمم همین ساعت زدم)

    نشونه های قشنگیه :)

  • Comets* [ ۱۴ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۲۷ اسفند ۰۰

    نمایشِ کوچه ی مسکوت : دختر مو کوتاه و پسر عینکی

    در همین افکار بود که صدای بلندی توجهش را جلب کرد. کمی آن طرف تر از خانه اش، پسری با دوچرخه به دختر جوانی که در حال دویدن بود، برخورد کرد. از همین بالا هم حرکات آشفته ی پسر واضح بود. پس از اینکه عینکش را از روی زمین برداشت، به دختر در جمع کردن کیسه هایش که روی زمین پخش شده بود، کمک کرد. در آن ازدحام و رفت و آمدها، نمی شد صدای مکالمه شان را شنید. ولی از خم و راست شدن پسر متوجه عذرخواهی اش شد. پسر عینکی که پیراهنی ساده و کرم رنگ داشت، بازوی دختر را که موهایی کوتاه و کمی شبیه به پسرانه داشت گرفت و به او برای ایستادن کمک کرد. کمی بدنش را برانداز کرد تا از سالم بودنش مطمئن شود. که دختر، نگران خود را از بین دستان مرد بیرون کشید و چیزی گفت. و دوباره شروع به دویدن به انتهای کوچه کرد.

    دختر لب پنجره متوجه نگاه خیره ی پسر به مسیر رفتن دختر شد. و پس از کمی مکث، سوار دوچرخه اش شد و به سمت دیگری از کوچه رفت.

    .................................

    + از پدر درآر ترین متنایی که نوشتم. سه چهار روز پیش ایده ش به ذهنم رسید. و تقریبا هر روز یه پرده می نوشتم. ولی از گشادیتم، سه پرده ش به امروز موکول شد :"

    داستان نوشتن واقعا کار سختیه. اونم انقد طولانی.

    به شدت منتظر نظرات تونم... :)

  • Comets* [ ۴۷ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • پنجشنبه ۲۸ بهمن ۰۰

    سیاه🖤✨

    بر قلبی تاریک و مملو از اوهام ،

    نوری تابیده شده 

    از روشناییِ

    ژَرفایِ دَریایِ سیاهِ چَشمانَت

    و

    کوتاهیِِ شَب هایِ سیاهِ موهایَت

    ☄️🖤✨

    #mad_strange_Someone

  • Comets* [ ۴۱ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • چهارشنبه ۲۷ بهمن ۰۰

    Can't Control Myself by TAEYEON-Theory

    خب این ام وی از همون اوایل بهمن که اومد، به طرز عجیبی منو قفلی و عاشق خودش کرد.

    دقت کنید، قفلی م فقط رو آهنگش نبود، رو ام وی شم بود! پس با توجه به 392738 بار نگاه کردن و حفظ شدنش، تصمیم گرفتم تحلیل خودم رو برای شما هم بذارم.

    خودم که عاشق شم. پس شما هم اول ام وی رو که ویدیوی پایینه رو ببینید، اگه خوشتون اومد تحلیل رو هم بخونید.

    تحلیلش سخت و طولانی نیست. اکثرش عکسه و فهمش اصلا مشکل نیست. شاید جمعا 5 دقیقه وقت تونو بگیره.

  • Comets* [ ۹ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • دوشنبه ۲۵ بهمن ۰۰

    -Another 00:00 : Yehoei Right Now -44

    شاید دلم میخواد بنویسم. بی هیچ دلیلی.

    انگار واقعا اهمیت نداره چقدر برات بگذره. دردا کمتر یادآور میشن، صحیح. ولی شبیه جسد به قتل رسیده ای میمونه که زیر یه خاک نم دار دفن شده، و هر چند وقت یه بار یا قاتلش میاد بالای سرش، یا خودش دوباره زنده میشه.

    از زیر خاک بلند میشه. می نشینه. با بارون اشک می ریزه. و دوباره روش خاک ریخته میشه.

    با این تفاوت، که این جسد هیچوقت تجزیه نمیشه.

    پروسه ی خسته کننده ایه. اینطور نیست؟

    #mad_strange_Someone

    -----

    + هر چند وقت یه بارم آدم لقب شو عوض کنه. بد نیست که؟

    این لقب رو تعریفی از خودم میدونستم. تصمیم گرفتم بعضی متن هام رو با این لقب نشانه گذاری کنم.

    ++ If you didn't CHECK

    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • دوشنبه ۲۵ بهمن ۰۰

    𝑰𝒏 𝒎𝒚 𝑹𝒆𝒂𝒍𝒊𝒕𝒚 , 𝑰𝒏 𝒎𝒚 𝑫𝒓𝒆𝒂𝒎~

    می دانی، من در واقعیت به داشتنت فکر میکنم، و در خواب هایم، تو داشتنی ترین بخش دنیای منی .
    در واقعیت به گرمای آغوش خیالی ات فکر میکنم، و در خواب هایم، حصار دستانت هر لحظه دورم تنگ تر می شود .
    در واقعیت به داغی لب های سرخت فکر میکنم، و در خواب هایم، با تشنگی تو را به بوسه می گیرم .
    در واقعیت با افکارت، با خیالت، با حسرتت، با تمنا کردنت می میرم، و در خواب هایم، با بودنت به زندگی برمی گردم .
    در واقعیت با نبودنت، خود را جسمی بی روح و جان که تنها هوای بی هوایی را به سینه فرو و بازپس داده می بینم، و در خواب هایم، در ژرفای اقیانوس چشم هایت سقوط کرده و می میرم...می میرم...
    می دانی، من در خواب هایم بیشتر از بیداری ام زندگی میکنم...

    #Soul_Caressor

    -------

    + این متن مال حدودا یک ماه پیشه. منتظر بودم یه روزی پستش کنم...

    ++ میخوام اعتراف کنم روز تولدمو روز چندان خوبی نگذروندم. هنوزم باورم نشده روز تولد من به همین راحتی تموم شد. هر چند که قراره جبران شه، ولی مهم برای من روزش بود.

    ولی...میخوام از تک تک تون تشکر کنم که پایان روزشو اون اندازه برام زیبا کردین. تک تک تونو از همین جا می بوسم :)♥️✨ بمونین برام.

    و هنوزم پستی که میخوام برا کادوام بذارمو فراموش نکردم. مگه میشه من همچین تبریکای زیباییو نذارم برام یادگاری شن؟

    +++ شاید تا آخر این هفته باشم، شایدم کمتر...

  • Comets* [ ۱۳ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • يكشنبه ۲۴ بهمن ۰۰

    به وقت هجده سالگی...✨

    *میکروفون را جلوی دهانش گرفته و تک سرفه می کند*

    سلام به همه ی حضار محترم. هر چند که همه این حضار، فقط هفده نفر با ژنتیک، نام یکسان، و سن های متفاوت هستن. هفده نفر که منتظر منی بودن که امروز سالگرد جهنمی شدن زمینی شدن مه.

    من یه نفر رو که در واقع همه شما هفده نفر هستید رو مورد خطاب قرار میدم، پس همه تون ب خودتون بگیرید.

    سلام آلا. امیدوارم الان که اینو میشنوی حالت خوب باشه. من خودتم. خود تویی که الان منتظر منی. منی که هجده ساله شدم...

  • Comets* [ ۳۴ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۲۲ بهمن ۰۰
    بسم الله الرحمن الرحیم

    ~

    عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم...

    ~

    واژه ها .

    ~

    به تن تبعید شد روح عدم پیمای من ای عمر !
    بگو بر شانه باید برد تا کی بار هستی را ؟

    ~

    you know, it's just nothing
    actually, what you see is nothing
    but my seconds is drowned in this nothing
    a nothing that made my soul
    my complicated nothing soul
    ✳welcome to my ✳𝑆𝑜𝑢𝑙 𝐹𝑖𝑙𝑡𝑒𝑟
    -mad strange Someone-

    ~
    پستای دوست داشتنی...♡