۶۹ مطلب با موضوع «~𝚈𝚎𝚑𝚘𝚎𝚒 𝚁𝚒𝚐𝚑𝚝 𝙽𝚘𝚠~» ثبت شده است

-Yehoei Right Now -39 : دریا و سکوت و من

زیبا به نظر میاد. زیبا و آروم. دریا رو میگم. انگار که تو یه خلسه بی نهایتی از آرامش و سکوت پر هرج و مرج منحصر به خودش فرو رفته باشه. و احساسات درونی و آشفته ش رو با موج ها به بیرون بریزه. دریا درونگراست، میدونستین که؟ اونه که صدای فریادهای آسمون رو میشنوه، و فقط خودشه که می‌تونه اشک های آسمون رو تو خودش حل و آروم کنه. اونه که نگاه پرحرف میلیاردها انسان رو تحمل میکنه و در سکوت، موج هاش رو بهشون میرسونه. و خودش... آشفتگی هاش رو تنها با بلندتر کردن موج هاش بروز میده...

چ شبای طولانی ای که چشم هام رو با رویای دریا و یه شب بارونی، گرم نکردم. چ رویاهای عزیزی که با خیال دریا ساخته نشدن، رویاهای عجیبی که از زندگی، تا دفن شدن زیر ساحل خیس ادامه پیدا می کرد.

درسته، دریا بود و آرامش عجیبش و من. دریا و منی که دقیقه ها پلک هام رو از تماشای موج های سفید رنگش برنداشتم. دریا و منی که خودم متوجه نشدم چه مدته که سکوت کردم و بهش فکر میکنم. به موج هاش، به نواش، به آبی بی کرانش، به فانوس ها و کشتی هایی که هر لحظه دورتر یا نزدیک تر میشن. و بارونی که روی من و دریا و ساحل می باره. بارونی که اولین باره خودش رو کنار دریا بهم هدیه کرده. و اینجایی که من قرار دارم، خالی از تمام رویاهامه.

چقدر به ترانه ای که کنار دریا زندگی میکنه حسودی میکنم...

#Soul_Caressor

-------------------------------------

+ انقدر بارون شدید بود که دمپاییام از پام در میومدن. خیلی رو اعصاب بود. پس نصفه ی آخر راه رو با پای برهنه روی آسفالت خیس برگشتم. حس آبای توی چاله ها با انگشتای خودت خیلی لذت بخش تره.

++ متوجه شدم که چقدر آدمای جنوب از اقلیم و آب و هوا و جغرافیا میدونن. زندگی کردن تو یه منطقه سرشار از طبیعت عجیب و غریب همین میشه دیگه.

+++ امروز یه دختر رو دستم حنا گذاشت. و در تعجب هم سن من بود. و ... عقد کرده بود. و وقتی ازش پرسیدم «چرا» تلخندی زد و گفت «دیگه...» 

تلخه. سنتای عجیب خانواده‌ها تلخه. که تو هجده سالگی باید دنبال مردم باشی که رو دست شون حنا بذاری و نامزد هم کرده باشی.

ب هر حال هر کی خوشبختی شو تو یه چیزی پیدا میکنم. شاید قضاوت من درست نیست. ولی امیدوارم اون دختر خوشبختی ش رو تو همین پیدا کنه :)

++++ وقتی چهار ساله ترامپولین نرفتی، دیگه اهمیت نداره هجده سالته، حتی اگه پریودم باشی اهمیت نداره. فقط برو و خودتو تخلیه کن. حرکات جدیدم بزن. از منی که امروز همه اینا رو تجربه کردم، به تویی که داری اینو میخونی نصیحت!

  • Comets* [ ۲۷ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • يكشنبه ۲۶ دی ۰۰

    -Yehoei Right Now -38

    وقتی "کاف" به خیلی سبزم سرایت میکنه

    --------------------------------------

    ریدن به پاسخنامه ی دوست خود به سبک "آلا"

    (مشکی پاسخنامه ی سحره، نارنجی تصحیح معلم، و صورتی ریدمان من)

     

    +فحش جدید یاد گرفتم! مال خودمه (البته با کش رفتن از سحر) : "شنبه صفت" :)))

    ++ The ✳?𝒘𝑯𝒐 𝒂𝑴 𝒊✳ section has changed

    you can see it if you like

    +++ اینم گوش بدین

  • Comets* [ ۲۲ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • پنجشنبه ۱۶ دی ۰۰

    -Yehoei Right Now -37

    خب...میخوام یکم از اتفاقای جالب این دو روز بنویسم. به قول مامان، اگه هر روز فقط یکی دو خطم از اتفاقای سال پیش دانشگاهی ت بنویسی، بعدا خیلی برات خاطره میشه. راست میگه. ولی حوصله ش نیست. حالا بریم و یکم بنویسیم...

  • Comets* [ ۱۵ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • پنجشنبه ۱۱ آذر ۰۰

    -Yehoei Right Now -36

    (:...میتونم نگیرم مگه آخه دست تو

    You made pain sound so hauntingly Beautiful...♡

    تو درد رو به طرز وحشتناکی، زیبا میکنی...

    نمی دانم چرا، اما هر چیز که از تو به یاد می آورم، حتی دردناک ترین شان، شیرین اند...

    "هربار که نِگاهت می‌کنم،
    جمله‌ای آشنا، به ذهنم خطور می‌کند:
    در این سرزمین،
    چیزی هست که ارزش زندگی کردن دارد..."
    محمود درویش

    I Love my LIFE

    and YOU are my LIFE...

  • Comets* [ ۲۲ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • دوشنبه ۸ آذر ۰۰

    -Yehoei Right Now-35 : محکوم به ابد و یک روز × ۳

    اشتباهه، اشتباه محضه که همه ی وجود تو به یه آدم بند کنی و هر ثانیه منتظرش باشی.

    منتظر توجهش، منتظر لبخندش، منتظر چشم هاش، منتظر آغوش هاش، منتظر، منتظر، منتظر...

    و اشتباه تر از همه ی این ها هم، اینه که اشتباهت رو دوست داشته باشی...

    اشتباه، اشتباه، اشتباه.

    شاید بعد رفتن اون آدم، این فقط ریه هاتن که اکسیژن رو فرو میدن و نهایت تلاش شونو برای تپیدن یه قلبی که روحی درش وجود نداره میکنن. یه تلاش بیهوده برا زنده نگه داشتنِ یه آدم بی روح، یه آدم بی انگیزه، یه آدمی که تموم شده. آدمی که آخرین قطره های روحش خیلی وقته که از چشم هاش چکیدن.

    به قولِ خوابِ سرندیپ...

    توی این تک لحظه ی سیاه،

    تو رو حتی غم دوست نداشت

    شایدم بعضی از ما بخوایم انقدر اشتباه کنیم که بالاخره به "اشتباهِ درست" مون برسیم. بماند...

    نجات، نجات، نجات. بیشترین چیزی که این آدم تو این دوران در جستجوشه، نجاته. نجات از یه مرداب شیرین و زجرآور که هر لحظه دست و پای افکارش اونو بیشتر به پایین میکشونه.

    افکاری که مثل مواد مخدر جسم و روحت رو از دنیا جدا میکنه و به قهقرای بدبختی و فلاکت میکشونه. طوری که حتی خودت هم نمیفهمی.

    تا اونجایی که از افکارت، اُوِردوز میکنی.

    همیشه میگن آدما ممکنه تو این دوران، انتخابایی حتی به مراتب بدتر از انتخابای قبلی شون داشته باشن. آدمای اشتباه تر، تصمیمای اشتباه تر...روح، منتظر هر تلنگر کوچیکیه که به جسمش برگرده، که دوباره نفس بکشه. و دست به هر کار درست یا غلطی برای هدفش میزنه.

    فکر میکنه، فکر میکنه، فکر میکنه.

    فکر میکنه با کشتن خودش، روحش برای همیشه می میره و از این دردها رها میشه.

    فکر میکنه با خالی کردن خودش جلوی هر آدم درست یا غلطی، تسکین پیدا میکنه و میتونه برگرده. حتی به قیمت تحقیر کردن خودش.

    فکر میکنه با گریه نکردن و تلنبار کردن دردهاش، همه چی تموم میشه و یه روز همه اینا عادی میشه.

    انقدر فکر میکنه، انقدر تصمیمات مختلف و غریب می گیره که گره ی این کلاف سردرگمی، هر بار کورتر از قبل میشه.

    شاید واقعا به قول پرسون، باید برید از همه چی. برید و رفت. با همون قطار قدیمی که صبح زود به مقصد ناکجاآباد حرکت میکنه.

    میشه سوار اون قطار شد و همه آدمایی که کنارت بودن و هستن رو دوست داشت، کنار گذاشت، و رفت...؟

    بی انصافیه، خیلی بی انصافیه. آرامشی که به دست میاری، یه بی انصافی بزرگ در حق همه کساییه که دوستت دارن. وجدان عوضی خودت هم هیچوقت آروم نمی گیره، مطمئن باش. مگر اینکه جنازه ی وجدان تو کنار جنازه ی انسان هایی که دوستت داشتن، ترک کنی و بری...

    ما که قاتل نیستیم، هستیم؟

    ما یه مشت زندانی ایم. که محکومن به این حبس ابد و یک روزیِ دنیا. میلیاردها انسان دردمند که محکومن به ادامه دادن، محکومن به کم نیاوردن. حداقلش به خاطر آدمایی که دوست شون دارن. و در بالاترین مرتبه، امانت بزرگی که پروردگارمون بهمون داده. "جان" مون...

    شایدم...شایدم بشه انقدر جنگید که حداقل برای یه روز، تو این زندان "زندگی" کرد، هوم؟

    که روزی که آخرین نفس مونو می کشیم، بتونیم با خیال آسوده بگیم "ما به زندگی رسیدیم..."

    #Soul_Caressor

    +دیشب که این مومنت مرگ اومد (اشاره به ویدیو) دقیقا همچین ادیتیو با خودم تصور کردم، که با خوندن شون با هم، تو ویدیو، خاطرات شون دوره شه، "گاد...میشه یکی ادیت این شکلی ازش بذاره؟"

    و امروز، فن پیج مورد علاقه م ادیت شو گذاشت ="""")))))

    از قشنگ ترین ادیتاییه که دارم؟‌ %100 !!!

     

    ++جایزه پراکنده ترین متن سال هم، به این متن تعلق می گیره. و خب، دلیل شم واضحه. از ذهن بهم ریخته م تراوش شده...

  • Comets* [ ۲۰ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • يكشنبه ۳۰ آبان ۰۰

    -Yehoei Right Now -34 : چُپُقِ طلایی

    مشرق چُپُقِ طلایی خود را

    برداشت به لب گذاشت، روشن کرد

    زرین دودی گرفت عالم

    ...آفاق ردای روز بر تن کرد

     

    +فک کنم قشنگ ترین تعریفیه که از صبح می شنوم...

    ++عکس بدون هیچ فیلتر و ادیتیه. آسمون حقیقتا همین شکلیه. بومی که ماهر ترین نقاش جهان، طبیعی ترین و زیباترین رنگ ها رو روش پاشیده... ٭_٭

    #فضیلت_دوست_داشتنی

  • Comets* [ ۲۸ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • چهارشنبه ۲۶ آبان ۰۰

    -Yehoei Right Now -33

    ساعت ۱۷:۱۰، سوار آژانس شدم. یه پراید نه چندان خوب. با یه راننده پسر جوون. هدفون مو گذاشتم و اینسترومنتالایی که دانلود کرده بودم و وقت نکرده بودم گوش بدمو، پلی میکنم. نفهمیدم چی شد که سرم رو کیف کتابام افتاد و خوابم برد. پشت چراغ قرمز خیابون مون از خواب پاشدم. پسره برگشت سمتم و گفت "عه بیدار شدی؟"
    پلکام هنوز کامل باز نشده بودن. گفت "چند بار صدات کردم پا نشدی. زنگ زدم به مامانت بیاد بیدارت کنه که نترسی. سه بار پشت چراغ قرمز وایسادم که پاشی."

    خیلی تعجب کردم! چند بار عذرخواهی و تشکر کردم. بعد چراغ وایساد که پیاده شم. خداحافظی و بازم تشکر کردم. گفت "خسته نباشی، خداحافظ"

    ساعت ۱۷:۴۵ دقیقه بود. تقریبا ۵ دقیقه تا ۱۰ دقیقه معطلم وایساده بود که بیدار شم.

    میخوام بگم که...دنیا یه همچین آدمای باشعوری بیشتر نیاز داره...

    پنجشنبه ، ۲۰ آبان ماه ۱۴۰۰

  • Comets* [ ۱۸ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • پنجشنبه ۲۰ آبان ۰۰

    -Yehoei Right Now -32

    You're living a lie Jimin...

    Those friends of yours...

    Are just your imagination

    Your FRIENDS are the BLESSINGS of your life

    دوست هات نعمت های زندگی ت هستند

    +گایز من حالم خوبه، حدس میزنم با دیدن ویدیوی دوم باز نگرانم نباشین. ولی نه، آیم ریلی اوکی :) فقط ویدیوعه...خیلی خوب بود :") و هیچیم از خوب بودن ویدیوی اول کم نمیکنه!

    و...گشنمه و چیپس میخوام :/ همین

    #حوصله_سررفتگی

  • Comets* [ ۴۵ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • چهارشنبه ۱۹ آبان ۰۰

    -Yehoei Right Now -31

    دیدید هر کس بخواد از زیبایی عشقش بگه، اونو به عاشقای اسطوره ای مثل رومئو و ژولیت، فرهاد و شیرین، لیلی و مجنون، شاملو و آیدا و ... تشبیه میکنه؟

    فک کنم واسه همینه که من هر شبی که عاشقانه های کاپیتان و آبی ش، لرد و گل میناش، و ژنرال و اوژنی ای ش که برام تکراری نمیشن رو میخونم،

    دلم برات می میره...

    هزار دلیل برای دوست نداشتنش وجود داره

    ولی تو به همون یک دلیل، دوستش داری

    اسمش "عشق" عه...

    #Soul_Caressor

  • Comets* [ ۳۱ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • سه شنبه ۱۸ آبان ۰۰

    -Yehoei Right Now -30

    سوار اسنپ میشم، هوا سرده و بارون از صبحه داره می باره. خدا رو شکر ماشین اسنپیه این بار داغون نیست. یه تیبای سفید تر و تمیز. خسته م. چند بار سر کلاس خوابم برده بود. ولی هدفون و آهنگامو به خواب ترجیح میدم. هدفون مو میذارم و پنجره رو میدم پایین، و پلی لیست NOW عم رو پلی میکنم. 

    اینطور زمانا که تو حس و حال خودتی، اگه توقف زمان دست ما نیست، به جاش ترافیک میتونه بهترین مکث دنیا باشه. ترافیکه. ترافیک سنگین.  ماسک مو میکشم پایین. نمیشه هوای بهشتی امروزو تنفس نکرد. بارون به صورتم میخوره. انگشتای یخ کرده مو رو لبام میذارم. سرماشون روی پوست لبام حس خوبی داره.

    راننده مرتب عذرخواهی میکنه واسه ترافیک و کند رفتنش. میگم "اتفاقا موقع بارون، ترافیک خیلی حس بهتری داره" 

    میگه "اوهوم...البته اگه عجله نداشته باشی"

    می خندم "عجله که دارم، ولی ترافیکو ترجیح میدم"

    فرو رفتن تو آهنگ، تو هوای تازه، ریزش بارون روی صورتت، خیابونای خیس، نوازش دستای باد روی گونه های یخ کرده ت، و زمزمه کردنِ :

    "I Loved , and I Loved , and I Lost You..."

    کوچه های خیس، برگای سبز و نارنجی، زمین سنگ فرشی که از آب بارون روش برق میزنه...

    هوا طوسیه. نه شبه نه روز. ابرا آسمونو مجبور کردن که تو گرگ و میش صبحش گیر کنه. بعضی وقتا حتی اجبارم میتونه قشنگ باشه...

    Panjshanbe , 13 , Aban , 1400

    ~*~

    تو راه مرتب استرس دارم، نکنه بابا بفهمه، اگه بفهمه، تا بهش نگم چی شده، ولم نمیکنه. حالم خیلی براش مهمه.

    دلو میزنم به دریا. بارون هست، جمعه هست، آهنگ هست، چی بهتر از الان؟ میگم "بابا، یه کاری برا انجام میدی؟"

    ضبطو خاموش میکنه تا بهم توجه کنه. میگه "چه کاری؟"

    استرس می گیرم، نکنه از صدام بفهمه؟ گلومو صاف میکنم "میشه برم خونه هدفون مو بردارم، منو ببری پارک؟"

    میگه "چرا؟"

    میگم "هیچی. باون میاد، دوس دارم برم بیرون قدم بزنم"

    میگه "خیلی خسته م. بذار بریم خونه، یه ساعت بعدش می برمت"

    سکوت میکنم. یه فکری ب ذهنم میاد. میگم "خودم میرم. خیابون بزرگ پشت خونه. میرم اونجا قدم میزنم میام"

    اولین باره میخوام همچین کاری انجام بدم. تنهایی بیرون زیاد رفتم. ولی هیچوقت برای قدم زدن و یه مقصد نامشخص بیرون نرفتم. سکوت میکنه. پشت ترافیک چراغ قرمز میگه "باشه. فقط لایو لوکیشن تو برام بفرست"

    حس خیلی بهتری بهم دست میده از حرفش. امنیت خیلی بیشتری احساس میکنم که بابام بدونه من کجام. و اگه خدای نکرده اتفاقی افتاد، بی خبر نباشه.

    می پرسه :"بدون چتر میری؟"

    چتر؟ بی معنی ترین چیز برای من زیر بارون، چتره. تاییدش میکنم.

    هودی مشکی م، و پالتوی چارخونه مو روش می پوشم. هدفون مو تو گوشم میذارم و راهی خیابون طوسی بارونی مون میشم. کنار گل فروش سر خیابون مکث میکنم. خیلی وقته کسی برام گل نخریده. در واقع آخرین کسی که برام گل خرید، 2 سال پیش، مبینا بود. میدونست چقدر گل دوست دارم. و برای تولدم یه رز قرمز خرید. رزی که تا مدت ها خشکش کرده بودم. ولی به جایی رسیده بود که اگه بهش دست می زدی، پودر می شد.

    به گلا نگاه میکنم. از رنگ قرمز خوشم نمیاد. از رز قرمز کلیشه ای هم خوشم نمیاد. ولی اون رز قرمز بود. رز قرمز میخرم. برای کی؟ خودم، و یه رویا...

    بوشو به سینه م میکشم. بوی تازگی گل، بوی زندگیه. من و رز قرمزم، سرگردون توی خیابون قدم می زنیم. و ایهام توی گوشم میخونه :

    بی تو، جای خالی ات، انکار می خواهد فقط    زندگی، لبخندِ معنادار می خواهد فقط

    نیستی، حتی برای لحظه ای، یادم کنی    انتظارِ دیدنت، تکــرار می خواهد فقط

    بغض وقتی می رسد، شاعر نباشی بهتر است    بغض وقتی گریه شد، خودکار می خواهد فقط

    چشم های خیسم، امشب آبروداری کنید    مرد جای گریه اش، سیگار می خواهد فقط

    Jomee , 14 , Aban , 1400

    ----

    + اینجا سه روزه بارونیه :)

    ++ یه چیزی این وسط خیلی برام جالب بود. آدمی که بخواد مزاحم بقیه بشه یا چشم چرونی کنه، مهم نیست تو چه حجابی داشته باشی، چطور راه بری یا حتی چیزی بگی. یه بیمار، همیشه بیماره.

    +++ لطفا هر وقت کسی رو تو خیابون دیدید که تنهایی قدم میزنه، بهش زل نزنید! حتی اگه یه گل رز قرمز دستش، و هدفون رو گوش شه. ممنونم از درک و شعورتون .

    ++++ عای ناشناسی که دیروز با صدای بارون از خواب بیدار شدی، خیلی بد با قلبم بازی کردی. خیلی بد. پس درک کن چرا نمیخوام ببخشمت.

    +++++ رز قرمز من، فکر کنم این دیگه حداقل مال من باشه

    +++++ امروز تولد میاست (15 آبان) خیلی از متولد شدنش خوشحالم. نمیتونم بگم چند بار خنده رو لبام آورد. تولدت مبارک میا :)

  • Comets* [ ۴۳ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • شنبه ۱۵ آبان ۰۰
    بسم الله الرحمن الرحیم

    ~

    عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم...

    ~

    واژه ها .

    ~

    به تن تبعید شد روح عدم پیمای من ای عمر !
    بگو بر شانه باید برد تا کی بار هستی را ؟

    ~

    you know, it's just nothing
    actually, what you see is nothing
    but my seconds is drowned in this nothing
    a nothing that made my soul
    my complicated nothing soul
    ✳welcome to my ✳𝑆𝑜𝑢𝑙 𝐹𝑖𝑙𝑡𝑒𝑟
    -mad strange Someone-

    ~
    پستای دوست داشتنی...♡