پیش نویس (3)

اگه درمانت، دردت بشه، چی؟

وقتی یه آدمی که کل دنیاتو تعریف کرده، تنهات بذاره، انگار کل دنیا تنهات گذاشته...

#Soul_Caressor

    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۷ آبان ۰۰

    پیش نویس (2)

    تو هیچوقت نفهمیدی، تو هیچوقت نفهمیدی که ملکه ت چجوری برات جون شو می داد ژنرال...

    بهت قول میدم، هیچکس، هیچوقت اندازه من دوستت نخواهد داشت

    اگرم یکی دوباره به بندت اسیر شه و مثل من بسوزه، بازم بهت قول میدم...تو هیچوقت نمی فهمی ش !

    ----

    میدونی آدم بعضی وقتا برا چی بغض میکنه؟

    یه موقعایی، بغضی که به گلوت چنگ میزنه و سعی میکنه خفه ت کنه،

    از شدت بعضی نفهمیدن هاست...

    از شدت بعضی امیدهای واهیِ کلماته. از شدت بعضی شوقایی که تو نطفه کشته شدن.

    از شدت زمان هایی که با کارها و حرف هات سعی می کردی بهش بفهمونی از کل دنیا بیشتر عاشق شی، بیشتر می خوایش.

    از شدت زمان هایی که عمق عشقت رو درک نکرد

    و اینجا تو میمونی و ... خاطره های تلخی که هیچ توضیحی براشون نداری، که فقط قلب شکسته ت متوجه شون میشه

    و حتی الان هم که داری اینو میخونی، نمیفهمی...

    #Soul_Caressor

    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۷ آبان ۰۰

    پیش نویس (1)

    بود و نبودم فرقی برات نداره.

    ولی خب...تو با بودنم خوشحال تری

    مثه یه آدمی که غذا خورده و سیره.

    ولی اگه دسر هم بخوره، خوشحال تر میشه

    همین قدر ساده و بی اهمیت...

    #Soul_Caressor

    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۷ آبان ۰۰

    𝑰'𝒎 𝒔𝒐 𝒔𝒊𝒄𝒌 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒊𝒔 𝑭𝑨𝑲𝑬 𝑳𝑶𝑽𝑬

    Love you so bad

    Love is so mad

    I'm so sick of this FAKE LOVE...

  • Comets* [ ۱۱ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۷ آبان ۰۰

    -Yehoei Right Now -28 : اعتراف نامه ی یک عدد سیب زمینی

    اعتراف می کنم اینجانب الا شخصیتی بسیار پیشور دارم

    اعتراف می کنم شب ها حتی با وجود خوردن نوشابه و مقادیر زیادی فست فود مسواک نزده و با بدبختی و تهدید (که البته با وجود اینکه مسواک زدم هم، آن عدد موجود تهدید کننده ی بی انصاف، تهدیدش را عملی ساخت) مسواک می زنم

    اعتراف می کنم طرز فکرم بسیار بد بوده و به انسان های با شخصیت اطرافم می گویم ازگل

    اعتراف می کنم با کشیدن خمیازه اشک می ریزم

    اعتراف می کنم یک عدد دختر مردم را با اسنپ در حوالی نیمه شب و با یک راننده ی شمالی زبان نفهم و در حالی که گوشی وی فقط ۱۵ درصد شارژ داشت راهی خانه مان کردم

    اعتراف می کنم در کل ادم زبان نفهمی بوده و تا کارد به استخوانم نرسد به نصیحت های بقیه که از قضا به سودم هست گوش فرا همی نمی دهم

    اعتراف می کنم باید بیشتر روی خودم کار نماییده و به این فکر کنم که من هم لیاقت ارامش را دارم و زندگی خود را به چوخ صگ ندهم.

    در اخرررررررررر کار تشکر ویژه ای از خر شرک به عمل همی به جا خواهم اورده که مانند فانوسی در کوچه پس کوچه های جهالت من بود

    .اعتراف می کنم تا خود صبح اعتراف دارم منتها وقت تنگ است و حرف بسیار

    شمارا به خداوند منان همی می سپاریم.

  • Comets* [ ۱۴ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۷ آبان ۰۰

    ~دزیره با رفتن ناپلئون بزرگ شد...

     خداحافظی من از تو انقدر تلخ بود که خودمم باهاش تموم شدم
    حالم از آدمی که عاشقت شده بود بهم می خورد

    _ نمیتونم...جونگکوکا، تو این چهار روز فهمیدم اشتباه میکنم.
    _ منظورت چیه؟
    از جاش بلند شد و روبروش ایستاد :
    _ نمیشه جونگکوکا...وقتشه تمومش کنیم.

    جونگکوک با تعجب به چهره ی جدی تهیونگ زل زده بود، اون قطعا داشت شوخی میکرد.
    _ چی داری میگی؟
    نگاه بی حسش رو به چشمهاش داد و با صدای آرومی گفت:
    _ خودت بهتر میدونی، وقتشه واقع بین باشیم.
    آروم از جاش بلند شد و روبروش ایستاد:
    _ دا...داری شوخی میکنی؟
    _ رابطه ی من و تو مثل دوتا رود خشکه...نیازی نیست که مسیرشون موازی باشه، تا وقتی هیچ آبی توش نیست...هیچ امیدی هم نیست.
    پاهاش سست شد اما دستش رو به دسته ی نیمکت گرفت تا نیوفته.
    _ تهیونگ...

    _ من ازت نوزده سال بزرگترم، تو...برادر زن منی. نمیخوام ازت استفاده کنم...
    اشک تا پشت چشمهاش رسید، همین بود نه؟ شروع مرگ، درست در همین نقطه بود، همینجا که نور چشمهای ناپلئون یخ زده بود... با بغض به چشمهای کشیده و بی رحمش خیره شد.
    _ اس...استفاده؟ دارم خواب میبینم، نه؟
    _ برگرد جونگکوکا...اینکه این احساسات رو وارد قلبت کنم، اشتباه بزرگی بود. میخوام قبل از اینکه پررنگ تر بشه تمومش کنم.
    ملتمسانه دستش رو گرفت و با صدایی که هر لحظه بیشتر میشکست، گفت:
    _ تهیونگ توروخدا اذیتم نکن...قلبم درد میکنه...من طاقتش و ندارم...
    قدمی به عقب گذاشت و با بهت نگاهش کرد، اولین قطره ی اشکش از گونه اش فرو ریخت:
    _ میخوای اذیتم کنی...همینه نه؟ تهیونگ من دوستت دارم.
    سرش رو بلند کرد و به چشمهاش خیره شد:
    _ خب متاسفم که احساست یه طرفه است...
    _ ی..یه طرفه؟
    _ دیگه نمیخوام، ببینمت جونگکوکا...شاید هم یه فرصت دوباره به جفتمون دادم...امیدوارم تو هم با آدم بهتری آشنا شی...
    با شنیدن این حرف شکسته های قلبش توی سینه اش فرو رفت.
    _ تو به من قول دادی...قسم خوردی.
    _ من و ببخش جونگکوکا...

    جونگکوک با بهت سر جاش ایستاده بود، هنوز باورش نشده بود، انگار یه جایی از قلبش منتظر بازگشت ناپلئونش بود، اما حالا... این تهش بود؟ عشق رویایی و عجیبش توی این نقطه به پایان میرسید؟ همینقدر کوتاه؟ اون حتی فرصت عاشق بودن رو هم تجربه نکرده بود، چطور میتونست انقدر زود بشکنه؟
    آروم روی زمین زانو زد و با چشمهای پر از اشک به روبروش خیره شد.
    _ این نمیتونه واقعی باشه...

    فکش میلرزید تمام تنش میلرزید، روی زمین نشست و با دستهای لرزون عینکش رو از روی چشمش برداشت و از وسط شکوند. در حالی که گریه میکرد، گفت:
    _ سویونا...داری من و میبینی نه؟
    میدید؟ توی این لحظه دیگه حتی خدا هم این پسر رو نمیدید، روح خسته ی خواهرش که جای خود داشت. با نشستن اولین قطره ی بارون روی دستش، سرش رو بالا گرفت و به آسمون خیره شد. با اشک خندید و گفت:
    _ تو دیگه چه مرگته؟ تو هم دلت شکسته؟ یا دلت واسه من میسوزه؟
    درست حدس زده بود، امروز حتی آسمون هم دلش برای این پسر سوخته بود، اگر نه دلیلی برای باریدنش وسط فصل بهار نداشت. آسمون زندگی جونگکوک خیلی وقت بود، که نور خورشید رو نمی دید. ابرهای بدبختی هجده سال روی زندگیش افتاده بود و حالا این ابرها روی سرش میباریدن. روزی که ازش میترسید بالاخره رسیده بود، بالاخره حس تلخی ای که قرار بود همیشه با قلبش همراه باشه رو از اولین عشق زندگیش گرفته بود. بارش باران کم کم شدت میگرفت و آسمون رو به تاریکی می رفت اما تنهاترین پسر دنیا همونجا نشسته بود و هیچ اهمیتی به اطرافش نمیداد، انگار توی اون لحظه، اون بود و شکستنی که قرار نبود درد زخمش کمتر شه...

    Desiree , Pt 15 , Quake

  • Comets* [ ۲۶ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • پنجشنبه ۶ آبان ۰۰

    -Chert & Pert-5 : پاسخی برای اشک های فرد مورد نظر یافت نشد

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • پنجشنبه ۶ آبان ۰۰

    -Yehoei Right Now -27 : قانون و تعهد ، یا شعور و انسانیت

    میدونی چیه، آدما غذا نیستن که تو انقدر یکی شونو دوست داشته باشی که حتی بیشتر از ظرفیتت ازش بخوری، و زمانی که سیر شدی و دل تو زد، بریزی ش دور.

    بعضیا آدمای اطراف شونو با نمیدونم، دستمال کاغذی، جعبه ابزار یا هر چیز دیگه ای اشتباه می گیرن.

    اینکه یکی به خواسته خودش مال تو شده، دلیل بر این نیست که هر گوهی دلت خواست سرش بیاری، ته شم مثه یه تیکه آشغال پرتش کنی دور.

    قبل اینکه وارد یه رابطه جدی احساسی شی، به خودت نگا کن، اگه واقعا از صمیم قلبت دوستش نداری، اگه میدونی که یه روزی دل تو میزنه، وارد نشو! عشق یه احساس زودگذر یا اسباب بازی نیست که مثل بچه ها توش خوش بگذرونی و خسته شی و بری.

    اکثر اوقات تو روابط، نه قانونی وجود داره، نه تعهدی. ولی بعضی چیزا رو شعور و انسانیت حکم میکنه.

    شعور و انسانیت اینکه از زمانی که یکی رو دل بسته و امیدوار به خودت کردی، برای تک تک تصمیماتت، باید به اونم فکر کنی.

    اگر از بار همچین مسئولیتی بر نمیای، به عقلت رجوع کن، و زندگی تو بدون عشق بگذرون.

    دنیا بابت نشکوندن دل انسان هاش خیلی بهت مدیون میشه.

  • Comets* [ ۲۰ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • چهارشنبه ۵ آبان ۰۰

    ...𝑾𝒐𝒓𝒅𝒔~

    LOVE...These damn 4 letters

    عشق...این 4 حرف لعنتی

    Something that you use it for pretending

    چیزی که تو ازش برای وانمود کردن استفاده میکنی

    Selfish , I will never be enough

    خودخواه ، من هیچوقت برات کافی نیستم

    Even when I pour out all of myself for you

    حتی اگه همه وجودمو به پات بریزم

    I don't give a damn about you when you say

    هیچ اهمیتی بهت نمیدم وقتی میگی

    "I don't give a damn about you"

    "هیچ اهمیتی بهت نمیدم"

    It's pain...

    ...این درده

    As long as you love me , the good or the ugly

    تا زمانی که دوستم داری ، خوب یا زشت

    Whatever it is , I have no problem

    هر چیزی که هست ، من هیچ مشکلی ندارم

    It's like you control me , without you I'm lonely

    انگار که منو کنترل میکنی ، بدون تو من تنهام

    But your feelings are different from mine

    ولی احساسات تو با من فرق داره

    Your words are like a gun shot

    کلماتت مثل شلیک گلوله میمونه

    I'm bleeding LOVE...

    ...من دارم عشق خونریزی میکنم

     

    امیدوارم هیچوقت عشقت پر نباشه از واژه های عاشقانه و دلگرم کننده ی پوچ و توخالی...

    از واژه ها درست استفاده کنید. واژه ها بیشتر از اسلحه ها آدم می کشند...

    #Soul_Caressor

  • Comets* [ ۱۶ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • چهارشنبه ۵ آبان ۰۰

    -Chert & Pert -4

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • چهارشنبه ۵ آبان ۰۰
    بسم الله الرحمن الرحیم

    ~

    عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم...

    ~

    واژه ها .

    ~

    به تن تبعید شد روح عدم پیمای من ای عمر !
    بگو بر شانه باید برد تا کی بار هستی را ؟

    ~

    you know, it's just nothing
    actually, what you see is nothing
    but my seconds is drowned in this nothing
    a nothing that made my soul
    my complicated nothing soul
    ✳welcome to my ✳𝑆𝑜𝑢𝑙 𝐹𝑖𝑙𝑡𝑒𝑟
    -mad strange Someone-

    ~
    پستای دوست داشتنی...♡