شمام مثه من...وقتی شکوفه های ریز صورتیو روی درختایی که انگار دارن احیا میشن می بینین...
ذوق می کنین *-*؟
زل زده بودم به آسمون زندگی م... آسمون تاریکی که کم می شد برق بزنه...آسمون تاریکی که مرتب
بی صدا می بارید...و من باروناش رو با دستام می گرفتم و برای روزای تشنگی م جمع می کردم...روزایی که الان برای اون بود...تشنه تر از همیشه...