سلام بابا! امیدوارم حالت خوب باشه...

خب...خیلی وقته که واسه امروز هیجان دارم! از وفتی که حرفات تو ویدیو تولدمو دیدم...و گریه م گرفت...دلم میخواست یه بارم که شده، مثه خودت ،از ته دلم بهت حرفامو بزنم...و اندازه عشق و علاقه ای که بهت دارمو...تو چنتا جمله جا بدم :)

حیف که همیشه وقت تنگه و زبان قاصر...و یهو دیدم عه!دو هفته بعد تولدم روز پدره!چی بهتر از این؟بالاخره م فرصت پیدا کردم که بشینم و برات یه دل سیر بنویسم :’)

 

میدونی...نوشته، بیشتر از هر کادوی دیگه ای بهم میچسبه...حرفات توی اون ویدیوعم، بیشتر از هر کادویی که این 17 سال دادی بهم چسبید *-*

امیدوارم توعم این کادو منو همین قدر دوس داشته باشی ^^

 

بابا...تو...میشه گفت برای من یه فرشته ای!

یه فرشته بدون بال که خدا رو زمین، جایگزین خودش برام قرار داده

چی بهتر از این که آدم تو آسمونا خداشو داشته باشه و رو زمین پدرشو؟

پدری که واقعا دست خداست!

وقتی ناامیدم...وقتی ناراحتم...وقتی خوشحالم...همه وقت...پیش مه!

و واسه من وقت داره!

حتی وسط جلسه های مهمش

که ببینه پشت تلفن دارم گریه میکنم و پا شه از جلسه بیاد بیرون و بهم بگه: "جانم...چی شده؟"

نمیدونم چجوری بگم...اینکه وقتی گریه میکنم بغلم میکنی...منو می بوسی...دستامو می گیری...وسط خوابت واسه گریه ی من بیدار میشی...چقدر برام لذت داره... :’)

یه دختر...به جز داشتن همچین پدری...چی از دنیا میخواد؟هیچی!واقعا هیچی!

 

نمیدونم چن بار متوجه شدی...که وسط بحثای جدی ت با دیگران...چجوری من محوت شدم! محو اقتدارت! محو منطقت! محو جدیتت! محو دلسوزی ت!

انگار دنیا برام تار می شد و من بابامو...اچ دی می دیدم...و از دیدنش لذت می بردم *-*

و هیچکسم حواسش بهم نبود...

 

یادته بابا؟ وقتی هفتم یا هشتم بودم...منو بردی تست استعدادیابی بدم؟ خانم روانشناسه از جفت مون راجب من پرسید... و وقتی مشاوره ش تموم شد و اومد که نتیجه رو بهمون بگه...

جمله ش هنوز تو ذهن مه که بهت گفت:

"شما شبیه دخترتون نیستین... شما خود دخترتونین!"

چقدر این جمله برام لذت داشت! اینکه با پدری که عاشقشم، یکی باشم... هنوز که بهش فک میکنم دلم می ریزه... که پدرم... نزدیکترین کسم... منو ندیده و نشنیده...

حفظه!

 

یادمه یه جا یه متنیو برا روز پدر برام فرستادن... نوشته بود:

"معلم به دانش آموزان گفت: کوه را تعریف کنید. و من فقط یک کلمه نوشتم...

پدر..."

درسته! پدر من... کوه پشت سرمه! با بودنش، میتونم بهش تکیه کنم... اصن میتونم قوی نباشم! ولی چ م بخوام چ نخوام... اون منو قوی میکنه... اون منو هی به جلو هل میده که آلا! باید خودت وایسی! در عین اینکه دستاش با فاصله از کمرم قرار داره که اگه افتادم منو بگیره...

یادته بابا؟

اسکیتم همینجوری یادم دادی... :')

 

بابایی یه چیزیو میدونستی؟ من تا حالا شده... به هر چیز دیگران... هر چیز... حداقل یه بار حسادت کنم و بگم کاش منم اینو داشتم...

ولی...

تا حالا یه بارم... به بابای کسی حسادت نکردم! چون خودم بهترین شو دارم!

یه بابای مهربون... دلسوز... صبور... پایه...

که باهاش تو تونلای جاده چالوس جیغ بزنم...

با بچه های فامیل ثانیه به ثانیه عروسیا رو منتظر عروس کشونش باشیم... که 10 نفری بچپیم تو ماشین بابای من... و تو ماشینش دیوونگی کنیم... اونم ماشینو در حد چپ کردن برونه...

بابایی که حاضره هر حرفی بشنوه... هر سختی ای رو بکشه... هر غمیو تحمل کنه... ولی خونواده ش شاد باشن... بابایی که ذره ای فرق بین سه تا دختراش نمیذاره...

 

چی بگم... از کجا بگم... تموم نمیشه... بازم وقت تنگه... و زبان قاصر...

فقط میخوام یه چیزی بگم...

 

مرد زندگی من...قهرمان من...تکیه گاهم...عشق ابدی م...

پدرم...

دوست دارم💜

روزت مبارک❣️

 

 

صاحب الزمانم...❣️

مرسی از اینکه تا همین لحظه...

ثانیه به ثانیه شو کنارم بودین...دستمو گرفتین... و صدامو شنیدین... :)

ولادت پدرتونو بهتون تبریک میگم ^^

و...

روزتون مبارک پدر عزیزم💜

 

پ.ن:

اینکه وبو دیروز وا کردم...

به عشق این پست بود🥲

نمیتونستم از روز پدر به همین راحتی بگذرم :)