ساخت کد موزیک

سبزه های خیس، گلای رز قرمز شبنم نشسته، چراغای طلایی ای که از بارون زیاد نورشون سوسو میزنه، نور ماه نقره ای که تلاش میکنه از پشت ابرای خاکستری خودشو نشون بده...

ما اینجاییم. روی این سبزه های خیس، بین این گلای رز قرمز شبنم نشسته، زیر چراغای طلایی و نور ماه نقره ای، دراز کشیدیم...

سرمو رو دستات گذاشتی و با انگشتات لای موهای خیسم، باهاشون بازی میکنی. دومین نفری که بوی موهامو دوست داره...

سکوت بین مون هم میتونه فریاد زننده عشق بین مون باشه نه؟ با این بارونی که بی وقفه رومون می باره...

امروزو از جلوی چشمامون میگذرونیم، سعی در هضم حسای خوبش داریم...

یه روز نیمه آفتابی، ابری، کنار رود سن، خیابونای شلوغی که بوی شیرینی تازه و قهوه شیرین جای اکسیژنو گرفته، و نسیم خنکی که به صورتامون می خوره...

پاریس میتونست این قدر زیبا باشه؟ یا فقط کنار هم بودن مونه که زیباش کرده...؟

کلاه فرانسوی ای که از خیلی وقت پیش برات آماده کرده بودمو، سرت گذاشتم. توعم شال قهوه ای بافتی رو روی موهای خرمایی م انداختی. محکمش نکردی، نمیخوای اذیت شم. بازش گذاشتی. فقط نمیخوای دست این نسیم هر چند خنک به پشت گوشم برسه. یه تیکه از موهای کوتاه مو از شال بیرون انداختی. اینجوری بیشتر دوسش داری...

یه دستت دور شونه هام ، و دست دیگه ت لای انگشتام قفل شده بود. زمان برای دوره کردن خاطرات شیرین مون کم بود.تنها چیزی که نیاز داشتی، کنار من بودن، و تنها چیزی که نیاز داشتم، آغوش تو بود.

بین همه حرفامون، باز یه خاطره جدید برات تداعی شد : "یادت میاد ازم پرسیدی بغل مورد علاقه ت چیه؟" بهت نگاه می کنم و می خندم : "و تو گفتی هر بغلی که مال تو باشه..." چشمات توی چشمام زندگی میکنن. انگار که نمیخواستی برشون داری. دستامو روی شونه هات گذاشتم و به آغوشم کشیدم شون. دستات دور کمرم حلقه شدن و بینی ت توی موهام فرو رفت. حالتی که همیشه دوستش داری...

کنار خیابون، رو سنگ فرشای طوسی نمناک، یه گروه با گیتار نشسته بودن و آواز شون کل خیابونو دورشون جمع کرده بود. سمت شون رفتیم...

Prends ma main

دستمو بگیر

Promets moi que tout ira bien

بهم قول بده که همه چیز درست میشه

Serre-moi fort

محکم بغلم کن

Près de toi je rêve encore

کنارت تو عالم رویا و خیالم

Oui, oui je veux rester

آره میخوام کنارت بمونم

Mais je n’sais plus aimer

جز تو نمیتونم عاشق کس دیگه ای بشم

انگشتامو بین انگشتات فشردی و زیر گوشم زمزمه کردی :

Dans ma love story

در داستان عشق من

سرمو آوردم بالا و ادامه دادم :

C’est ta love story

این داستان عاشقانه توعه

 

بهت گفتم : "پاریس که میای، حتما باید یه اثری از عشقت به جا بذاری. پاریس شهر عاشقاس." چشماتو ریز کردی : "ولی نباید پل عشق باشه." سرمو به تاییدت تکون دادم. هیچکدوم مون از چیزایی که بین مردم مرسوم و عادی شده بود، خوشمون نمیومد. ولی همه قفلای عشق شونو به پل عشق می بستن...

یه دفترچه نسکافه ای از مغازه کوچیک کنار خیابون خریدم. دفترچه ش عطری بود. مثه رنگ جلدش، بوی نسکافه می داد.

روی پل عشق رفتیم. با کنجکاوی به کارام نگاه می کردی. منتظر بودی ببینی هدفم چیه. طنابی که دور دفترچه بودو باز کردم. دفترچه نازکی بود. نهایتا ۲۰ برگ داشت. دوتا برگه شو کندم : "بلدی موشک درست کنی؟" سرتو‌ ب تایید تکون دادی. یه برگه دادم دستت و شروع به درست کردن موشک کردم. به تقلید از من، تو هم شروع کردی.

در امتداد رود سن پرتاب شون کردیم. مال من جلوتر رفت. شونه هاتو بالا انداختی و به بهانه باختت گفتی:"مال من از اونایی بود که تو هوا می چرخن." ابروهامو برات بالا انداختم و به مسخره کردنت گفتم:"اره برا همین بود که تو هوا چرخید بعد صاف رفت تو آب." نفس حرصی ای کشیدی و دوتا برگه دیگه کندی : "از اونجایی که دلم برات میسوزه که نمیتونی موشک آکروبات باز درست کنی، مثه تو درست میکنم، فقط با این تفاوت که جند متر جلوتر از تو میوفته." به حرص خوردنت خندیدم : "ببینیم و تعریف کنیم!"

با همه ادعاهات، بازم موشکت از من باخت. نمیخواستی کم بیاری. مثه همیشه آدم کم آوردن نبودی. جز در برابر...من؟ آره خب، تو پیش من با همیشه ت فرق می کنی...

۵ بار دیگه تکرار کردیم. هر بار باختی. چقدر به حرص خوردنت خندیدم. نکن گردن مو قلقلک نده!

دوتا برگه دیگه کندم : "آخرین باره جنابِ بازنده." با اخم برگه رو گرفتی و شروع به تا کردن کردی. با همه قدرتی که داشتیم پرتاب کردیم. و مال تو...جلوتر از من افتاد.

جیغت از هیجان اون قدر بلند بود که توجه همه رو با تعجب بهمون جلب کرد. با خنده دست مو جلوی دهنت گذاشتم :"خب حالا چرا انقد کولی بازی در میاری؟" دست مو برداشتی :"دیدی؟ دیدی کوکاکولای بازنده؟ نه دیدیییی؟؟؟؟"‌ اداتو در آوردم :"حداقلش اینه که بعد ۷ بار بردن، انقد جوگیر نشدم که تو الان شدی؛ تی تاپِ جوگیر!" چند ثانیه نگاهم کردی که جواب دندان شکن پیدا کنی، بعد اینکه به نتیجه ای نرسیدی، به درآوردن ادام اکتفا کردی.

با خنده دفترچه رو از پایین پامون برداشتم و خودکار مشکی مو از تو جیبم در آوردم، توی یکی از برگه های وسطش شروع به نوشتن کردم :"به یادگار از عشق ژنرال و ملکه دزیدریاش، سِحر شفادهنده و شیرینش"

خودکارو به دستت دادم. زیرش نوشتی :"تی تاپ و کوکاکولاش..لیتل بانی و سرورش...

من شب تارم و..."

ادامه دادم :"توعم شدی ماهم و ..." اضافه کردم :"دوستت دارم"

تمومش کردی "ولی من دوستت ندارم، عاشقتم..."

دفترچه رو ازت گرفتم، همه این سال ها توی این یک برگه جا شده بود. سرمو بردم جلو و برگه رو بوسیدم. دفترچه رو بستم و طناب شو دورش پیچیدم. دست مو که دفترچه توش بود، سمتت گرفتم. با لبخندی که رو لبات داشتی، دست تو رو دستم گذاشتی. دست مو به عقب بردم و پرتابش کردم. دفترچه زیر آب از دیدمون دور شد. بهم نگاه کردی. جلو اومدی و جانم مو بوسیدی، جایی که نمیدونم...فقط میدونم هر جا که بود، دوستش داشتم و از آرامش چشمامو بستم.

قطره اشک شوقم هیچوقت دووم نمیاره، میدونی که؟ همونی که مقصد همیشگی ش، لب های توعه...

 

سبزه های خیس، گلای رز قرمز شبنم نشسته، چراغای طلایی ای که از بارون زیاد نورشون سوسو میزنه، نور ماه نقره ای که تلاش میکنه از پشت ابرای خاکستری خودشو نشون بده...

ما اینجاییم. روی این سبزه های خیس، بین این گلای رز قرمز شبنم نشسته، زیر چراغای طلایی و نور ماه نقره ای، دراز کشیدیم...

بهم قول داده بودی یه روز بدون دغدغه کنار هم باشیم...

دیدی قولی که از جنس  خودت باشه، حقیقی تره...؟

 

-دوشنبه، ۲۹ شهریور ماه ۱۴۰۰، ساعت ۳:۴۳ نیمه شب-