تصور کن بتوانی از حریرهای بلندی که یک عمر دخترانگی و نوازش را با خودش داشته، دل بکنی. 

بعضی‌ها می‌خواهند به خود ثابت کنند که آن آدمی که یک عمر با این حریرها عاشقی کرده، مانند همین‌ها، زمین افتاده. شاید بشود آن‌ها را جمع کرد، ولی دیگر آن گیسوان سابق نمی‌شوند.

حال، تو باید اینجا باشی تا با این حریرهای کوتاه رقصان، به خود ثابت کنی که با این موهای کوتاه، دوست‌داشتنی‌تری. تا با این بازمانده‌های طوفان روحت، فردی را که از اشک‌هایش تَر شده بود را از یاد نبری. تا حتی دریابی هنوز کسانی هستند که تو را با همین موهای کوتاه و شکستگی‌ها، دوست داشته باشند.

دخترانی که‌ موهایشان را کوتاه می‌کنند، همچون رود روانی که از برف‌های درد سرچشمه گیرد، جنس شجاعت‌شان فرق می‌کند...

آب ؛