قلمِ خشک بر زمین افتاد. اشک ستاره‌ها بر رویش چکید. قلم درختی شد از تمام نداشته‌ها. ریشه‌هایش در دستانم دوید. دستانم رقصیدند و اشک‌ها همچنان می‌چکیدند. کسی نمی‌دانست این اشک شادی‌ست یا غمی که تلاش بر تسکین داشت.

شاخه‌های درخت از نوای ضربان بی‌قرار سینه‌ام، قد کشید. گل‌هایش میان صحرای موهایم، به طراوت رسیدند. نسیم نفس‌هایم، صحرا را برآشفت.

و حال، من جنگلی بودم که در غروب خورشید پلک‌ها، با مستیِ شب‌بوها و یاس‌ها، می‌رقصیدم...

آب ؛

آن طور مرا در آغوش فشردی که برای لحظاتی هویت خود را گم کردم. فراموش کردم من همانی بودم که درد، راه ریه‌هایش را بسته بود، پرواز سکوت در سینه‌اش، او را به توهم مرگ واداشته بود، سنگینی غم بر پلک‌هایش، روشنایی نور را بر او ممنوعه کرده بود، خشکی لب‌هایش، هم‌صحبتی قلبش با خلاء را به دنبال آورده بود.

می‌بینم، من پشت پرده نقره‌ای پلک‌هایم می‌بینم که ریه‌هایم در هوای تو نفس می‌کشد، سکوتم در قلب تو طنین انداخت، باران غم بر پناهگاه دستان تو بارید، خشکی لب‌هایم، از لب‌های تو تازه شد.

اگر سرانجام این گم‌گشتگی هویت، به آغوش تو ختم می‌شد، بگذار من بی‌نام بمانم، تنها نام حقیقی‌ام را میان حل شدنم به زبان بیاور...

آب ؛

تا به حال پرواز غم را دیده بودی؟ این را به تازگی در هوای خفه جاری در شهر می‌بینم. اشتباه نکن، این غم در آسمان‌ها پرواز نمی‌کند. سرت را کمی پایین بیاور و زمین را بنگر. می‌بینی؟ چهره مردمش، آبی‌ست.

آب ؛

........

The singer of Fairytale world ?

Taylor Swift 🧚🏼‍♀️💫