هر کسی تو زندگی ش یه دوران تباهیت داشته. هر کس. و الان من باز به یه تباهیت دیگه م پی می برم. جالبه این تباهیتا هیچوقت تموم نمیشن. حتی شاید الانِ منم یه تباهیتی برا آینده مه. بگذریم...
تباهیت الانم از اینه که قبلنا دیگرانو از خستگی و مودی بودن درک نمی کردم. بدم میومد. و الان خودم آدمیم که ازش بدم میاد.
خسته م. جدا از دلایل فرعی، دلیل اصلی خستگی میدونین...کنکوره. اولین باره دلم میخواد درست بنویسمش کونکور
جدا از همه چصناله ها، دلم میخواد به قول سلین، یه بارم من از این چرت و پرتایی که خودم ازش متنفرم و پا روی ارزشامه، بزنم. دیدین احساس می کنین تو شرایط ناامیدی خیلیا، شما بودین. خیلیا که میگم، ینی حتی یکی که من سال کنکورش، از فروردین تا روز قبل کنکورش، از زندگی م، گوش بده، زندگی م! زدم که ایشون آروم باشه. در آرامش کنکور لعنت شده شو بده. و کافی بود دو ماه بگذره تا حرفی جز "ببخشید" براش باقی نمونه. که اگه نبود، من تا بهمنم به کاف نمی رفت. حتی تا همین الان. بعضی زمانای تباه شده، تا آخر عمر نتیجه ش گلاویزته.
دروغ نگم خیلیا تو شرایط، خیلی موقعا بودن. ولی الانه که باعث میشه همچین حرفی بزنم. الان هیچکدوم نیستن. توقعیم نیست. حق ندارم دلخور باشم وقتی هر انسانی مشغله خودشو داره. فقط این وسط میخوام خدامو ببینم. میخوام تنهام نذاره. خدایا خسته شدم.
بی خیال. اعصابم خط خطیه. مشخصه نه؟ نتیجه؟ دریغ... من دیر تکون خوردم، میدونم. ولی همین الان شم خسته م. روزه و درس خوندن واقعا سخته. بازدهی م نصف شده و فقط میتونم نتیجه هامو ببینم که گند بزنن به حالم.
پس چی میشه اون رویاهای من؟ من زندگی مو میخوام بعد 10 تیر لعنتی بسازم، اگه نشه، دلیلی برای زندگی نمی بینم.
خدا همه شما مافیاهای کنکور و طراحای سوالو لعنت کنه. همه تونو. هیچوقت نمی بخشم تون که یک سال به اندازه ده سال پیرم کردین.
خسته شدم از وعده وعیدای الکی. تا کی به خودم بگم "میشه." "میتونی" و امثالها؟ کو؟ کجاس؟ وقتی نمیشه، امید واهی به کجام میاد؟
امروز نشسته بودم، دوباره فکرم پرواز کرد سمت رویاهای بعد کنکورم. رویاهای جوانی م. من آدمیم که به شدت میخوام جوونی کنم. تهش با خودم گفتم "ینی واقعا میشه؟ ینی تموم میشه؟" و جوابِ بی جواب...
و دیدم ریحانه برام یه ویدیو فرستاده
فقط خدایا، خودت میدونی چه کردم، خودت بودی و دیدی. خسته م. کمکم کن. من از رحمتت ناامید نیستم.
سوم , اردیبهشت ماه , هزار و چهارصد
+ وقتی داشتم پستای ویلی ونکا رو از پیوندام پاک می کردم، انگار داشت یه تیکه از روحم کنده می شد. دلم خیلی براش تنگ شده. جای خالی ت خیلی حس میشه.
++ هر بار که می بینم با یه پستم یهو 20 نفر میان تو سایت، ذوق میکنم