برمی گردم، برمی گردم به همان کوچه ای که زمانی که گفتم "حس می کنم حریم شخصی ندارم" دستم را گرفتی و مرا به آن کوچه ی تازه و خلوت بردی. کوچه ای که هر وقت از آن می گذشتم، طنین صدای "جانم" تو، درش می پیچید. همان "جانم" گفتن هایی ت که جانم را جلا می داد. و من پاسخ می گفتم، و تو "جانم" مرا می بوسیدی...

کوچه ای که شاید رد آغوش ها و بوسه هایمان درش جا مانده، کوچه ای که تو برای من نامیده بودی. کوچه ای که الان خالی از من و توست.

به کوچه برمی گردم. همه چیز سر جای سابقش است. صدای "جانم" تو، گوشم را می نوازد.

انگشتانم را که زمانی بوسیده بودی، به نم باران روی دیوار میکشم. می بوسم شان. یادت هست؟ ما می خواستیم در یک شب بارانی، با هم به آسمان ها پرواز کنیم...

کوچه همان است، باران همان است؛

ولی نه من دیگر برای توعم، نه تو برای من...

بی تو، مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم

همه تن، چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو، لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشقِ دیوانه که بودم

نه گرفتی دگر از عاشقِ آزرده، خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم

...بی تو اما به چه حالی، من از آن کوچه گذشتم

-فریدون مشیری-

#Soul_Caressor