واقعا کار سختیه در حالی که تمام وجودت، از روح گرفته تا جسم، دارن به عضله های صورتت فشار میارن که منقبض ، گرفته و گریون شون کنن ،

تو ، بدون کمک هیچ یک از اون عضو های بدنت ، به تنهایی داری سعی میکنی عضله ها رو باز کنی. حداقل گوشه های لبت رو به بالا بیاری، جلوی اشک هاتو بگیری و تحمل کنی، تا موقعیتش پیش بیاد و افسار رو به دست شون بدی.

ولی تنها نتیجه ای که حاصل میشه ، کمی کشیده شدن گوشه های لبت ، سرخ شدن صورتت ، و اشک هاییه که از زندان پلک هات فرار میکنن. شبیه رگه های بی رنگ آب جاری روی خاک. یه خاک رنگ پریده.