می رقصیم
می چرخیم
پیچ و تاب می خوریم
می توانم نگاه قفل شده ات را در چشمانم ببینم
نمی دانم چطور، نمی دانم چرا
اما دستانم هر لحظه بیشتر خواستار لمست هستند
لمس موهای تو
لمس جای جای تن تو
تویی که به نام منی
ولی بین تمام این ها، من نمی دانم چطور باید عاشقت باشم
چطور باید عشقت را باور کنم
متوجه هستی؟
حالتی از احساسات را در چشمانم می بینی؟
چشمانم بیش از حد معمول سوی عشق را از دست داده اند
خودم دفن شدن شان را زیر باران های بی وقفه ی چشمانم دیدم
خسته نیستی؟
ناامید نیستی؟
من هستم
هر چیزی هم که بخواهم، روحم خسته است، نه جرئت، و نه هوای ابراز هرگونه احساساتی را ندارم
این مجسمه مرمرین را می بینی؟
خودم این تلخند را بر چهره اش حکاکی کرده ام...
mad strange Someone