موسیقی به زیبایی نواخته میشد و شاهزاده ی جوان به آرامی روی یخ میرقصید، تهیونگ نمیدونست چطور با چشمهایی که پشت نقاب پنهان شده میتونه انقدر بی نقص برقصه، اما شاهزاده انگار تک تک حرکاتش رو حفظ بود، با دقیق تر شدن نگاهش به جزییات بدن مرد خیره شد، پاهای بلند انگشتان کشیده و زیبا، انگشتر های طلایی رنگ و دستبندی که دور مچش بود، موهاش به رنگ آبی سلطنتی بود و زیر نور ماه میدرخشید...