- من بیشتر از تو نمی دانم، جز اینکه من لمس میکنم -
- (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
- يكشنبه ۲ مرداد ۰۱
- من بیشتر از تو نمی دانم، جز اینکه من لمس میکنم -
Are you as lost me...?
what's the meaening of
Life...?
دلم مثه سگ برای بیان، برای شماها، برای محبت و مهربونیاتون تنگ شده
برای منی که آدم بدیم. برای منی که هیچی نیستم...
نگران نباشین، حالم خوبه بچهها. فقط انقد مشغلههام زیاده که به زور سر لپتاپ میرم مگر برا کلاسا.
با گوشیم سخته...
خوبین :")؟
خب اولا که سلام. امتحانام فردا تموم میشه و من به جای درس خوندن دارم اینو تایپ میکنم =/ هر چند تا الان داشتم میخوندم و قراره تا صبح هم بیدار باشم ولی خب...
دوما که میخوام بدونم به نظرتون یه استاد چقدر میتونه کم فهم و کم شعور باشه که وقتی تو اون قدر حالت بد بوده که نزدیک بود تو بیمارستان بستری و عمل جراحی بشی، غیبت کردی و امتحان میان ترمش رو شرکت نکردی، و حتی گفت اگه گواهی بیاری برات اوکیش میکنم، و تو گواهی هم ببری و حدس بزنین چی؟! با وجود تمام این ها، میان ترم رو برات صفر رد کنه و تو رو بندازه ؟! من واقعا حرفی ندارم =/ اینکه چجوری ترم اولی رید به حالم به کنار ولی اگه نخواد قبول کنه و نمره مو نیاره بالا میرم آموزش ازش شکایت میکنم. دعا کنین هیچوقت تو دانشگاه استاد زن نداشته باشین. خیلی زیاد عقده این. این استاد منم به حدی بد درس می داد که هیچکس از حرفاش هیچی نمی فهمید. هیچکس. و منم بیشترین درسی که این مدت امتحانا براش خوندم همین ریاضی بود. ولی خب این زنیکه بیشعور تر از این حرفا بود...
خلاصه که...عمیقا برام دعا کنین پاس شم. خیلی حال مو بد کرد، خیلی...
سوما که اصلا برا این حرفا نیومدم. چون خیلیاتون دوست داشتین دوباره کی کی کجا با کی چیکار بازی کنیم، منم گذاشتم امتحانام تموم شه تا دوباره بذارمش. ولی این بار نمیام خصوصی همه تون چون اون دفعه خیلیا رو جا انداختم. سوالا رو اینجا می نویسم هر کی خواست بیاد تو خصوصی جواب بده و شرکت کنه.
توضیح بازی :
4 تا سوال "کِی"، "کجا"، "با کی" و "چیکار" رو جواب میدین و من همه اینا رو رندوم پخش میکنم تا یه جمله در بیاد.
سوال کی (Who) رو لازم نیست جواب بدید چون اسم همه بازیکنا نوشته میشه.
کِی (When) یه زمان بگید. مثلا گرگ و میش، ساعت 11:30 صبح، فردا، 10 اسفند، وقتی خروس تخم گذاشت و ...
کجا مکان بگید. تو دسشویی، زیر آب، پشت علفا، تو شلوار فلانی و ...
با کی (With Who) با اکبر، با پوریا پورسرخ، با آلا، با سلین، با بقال سرکوچه، با لی سومان، بروسلی و ...
چیکار ظرف می شستن، می گوزیدن، جزوه می نوشتن، ازدواج می کردن، گریه می کردن و ...
و آخر سر یه جمله مسخره مثه این درمیاد :
آلا وقتی خروس تخم میذاشت زیر خاک با امیر جدیدی اذان می گفتن.
و ما آن شب آنچنان در هاله هوس، در آغوش یکدیگر گم شدیم که بوی گلهای ارغوانی که بر تنت کاشتم، مستمان کرد.
طعم شرابی که زیر آن مهتاب از لبهای تو نوشیدم از رویاهایم بیرون نخواهد رفت، حتی اگر تمامش در خوابهایم به خیال پیوست.
کاش تنها یک گلبرگ مشترک میان خواب و بیداری وجود داشت. کاش مکان امن آغوشت جایی غیر از پشت پلکها بود. کاش میتوانستم تو را از روی بوم نقاشی و کاغذ کاهیِ نوشتهها، بر واقعیت بیاورم...
آب ؛
𝘛𝘩𝘦 𝘭𝘰𝘰𝘬 𝘰𝘧 𝘢 𝘸𝘰𝘮𝘦𝘯 𝘸𝘩𝘦𝘯 𝘴𝘩𝘦 𝘨𝘦𝘵𝘴 𝘺𝘰𝘶 𝘢𝘭𝘰𝘯𝘦,
نگاه یک زن وقتی باهات تنها میشه
𝘠𝘰𝘶 𝘤𝘢𝘯’𝘵 𝘴𝘦𝘦 𝘸𝘩𝘢𝘵’𝘴 𝘤𝘰𝘮𝘪𝘯𝘨
نمیتونی ببینی چی می خواد بشه
𝘣𝘶𝘵 𝘵𝘩𝘦𝘳𝘦’𝘴 𝘣𝘭𝘰𝘰𝘥 𝘪𝘯 𝘺𝘰𝘶𝘳 𝘣𝘰𝘯𝘦𝘴,
اما مثل خون توی استخوناته
𝘛𝘩𝘦𝘳𝘦’𝘴 𝘱𝘰𝘸𝘦𝘳 𝘪𝘯 𝘺𝘰𝘶𝘳 𝘱𝘰𝘤𝘬𝘦𝘵 𝘢𝘯𝘥 𝘴𝘩𝘪𝘱𝘴 𝘪𝘯 𝘺𝘰𝘶𝘳 𝘴𝘦𝘢,
قدرتی توی دستاته و اوضاع به کامته
𝘐𝘵 𝘥𝘰𝘦𝘴𝘯’𝘵 𝘰𝘧𝘵𝘦𝘯 𝘩𝘢𝘱𝘱𝘦𝘯, 𝘣𝘶𝘵 𝘪𝘵 𝘩𝘢𝘱𝘱𝘦𝘯𝘦𝘥 𝘵𝘰 𝘮𝘦
زیاد اتفاق نمیوفته، اما برای من اتفاق افتاد
𝘛𝘩𝘦𝘯 𝘴𝘩𝘦 𝘨𝘰𝘦𝘴 𝘣𝘢𝘤𝘬 𝘵𝘰 𝘩𝘦𝘳 𝘮𝘢𝘯...🥀🌒
...و اون پیش مردش برگشت
_٫_
نیاز دارم شخصی وجود داشته باشه که در هر ثانیه که آشفته شدم، در آغوشش آروم بگیرم. در هر شرایطی
هیچوقت تا حالا یه هاله از خلا اطراف روح و بدنتون احساس کردین؟ خلا داخل قلب رو شاید بشه احساس کرد ولی هیچوقت این حس به هوای اطرافتون هم نفوذ کرده؟
گاهی حتی هوا هم به من حس تنهایی میده. خلا نبود یک آغوش شونههام رو به درد میاره و پلکهام رو سنگین میکنه.
شاید خیلیها باشن که بخوان در آغوشم بگیرن، اما من شخصی رو میخوام که هیچوقت از بیان تمام احساساتم روبروش نترسم. یکی که همه چیز رو بدونه و من باهاش یکی باشم...
هر سوالی اینجا ازم بپرسین تو یه پست جواب همهشونو میدم. از کامنت سلین تو پست مانی الهام گرفتم سو...میشه صندلی داغ هم حسابش کرد
°「- نمیدانم جانِ چندمین نخ است که از میان انگشتانت بر زمین انداخته و به پایان میرسانم.
و باز هم نمیدانم چندمین بار است که در راه شنواییات میخوانم :
"جای سیگار، لبها و نفسهای من را به وجودت بکش. نخِ من از جاری شدن دردهایت در رگهایم تمام نمیشود..." -」°
آب ؛
شروع : هجدهم , دی ماه , هزار و چهارصد و یک
پایان : __
سیگار
شاید من شبیه بسیاری که جذابیت شان در سیگار کشیدن خلاصه می شود، نباشم؛ شاید از منظره بسیاری، حق غمگین بودن و گناه کردن ندارم؛ شاید درونم مانند پوسته سیگار بسوزد و خاکسترش در چشم هایم تکانده شود و همچنان، کسی پلک بر هم نیاورد ؛
اما می دانم مانند هیچکس، سیگار کشیدن تسکینم نمی دهد...
برگ
برگ بر برگ واژه ها زمین می ریزد. هر هوای آشفته یک برگ را از زندگی جدا کرده و معلق می کند. و این میان، صدها چشم کف خیابان ها قدم می زنند و هر برگ، یک شعر دلتنگی را بر گونه هایشان روان می گند...
پرواز
در آغوش رویاهای تو پرواز کردم و پرواز کردم. نوشتم و نوشتم. رقصیدم و رقصیدم. گریستم و گریستم. مست شدم و مست شدم.
آنگونه مست بوده که درد جدا شدن دانه به دانه پرهای بالم را حس نکردم. زمین خوردم و زمین خوردم.
و تو هیچگاه جان دادن های این روحی که زمانی نفس می کشید را ندیدی.
و در پایان، من راه رفتن را آموختم. منی که تمام شده بوده و تمام شده بودم...
هیچوقت
در لحظهای، تمام دردهایت را به وجودت میکشی.
برای ثانیهای، در آنها را غرق میشوی.
و در بازدمی، تمامشان را در هوا رها میکنی.
و آنقدر تکرار این غرق شدگی و نفس گیری ادامه مییابد تا پوسته تمام سیگارهای این کره خاکی سوخته، و دردهای تو در مهآلودش گم شود.
این یعنی شاید... هیچوقت ؛
به چی فکر می کنی؟
همین الان!
-تیکه یا سوال مبهمی نیست، واقعا همین لحظه به چی فکر می کنین؟-
تراوشات یک ذهن مغشوش