-Yehoei Right Now -69

گوشی‌مو زدن. خیلی یهوییه میدونم.

بی‌آرتی بتضی وقتا اونقدر شلوغه که حتی جمعیت اونقدر زیاده که به ریه‌هات هم فشار میاد و درست نمیتونی نفس بکشی. اون روز، یکشنبه، از همون روزا بود. یه دستم تو جیبم محکم گوشی‌مو گرفته بود و یه دست دیگه‌م بالا سرم بود. حتی می‌خواستم گوشی‌مو از جیبم در بیارم که جلوی چشم باشه، نمی‌شد. تو ایستگاه کوی نصر مردم از جمعیت زیاد نمی‌تونستن پیاده شن. من و یه سری دیگه هم پیاده شدیم که مردم پیاده شن. خلاصه، مردم پیاده شدن و ما دوباره سوار شدیم. و بی‌آرتی هم راه افتاد. منم طبق عادت دست‌مو تو جیبم کردم و ... گوشی رو حس نکردم. همینجوری شروع کردم گشتن و دیدم نیست. بی‌اختیار داد زدم گوشی‌م نیست و بقیه خانما هم ب راننده گفتن نگه داره. سریع پیاده شدم و به یه خانومه هم شماره‌مو دادم که زنگ بزنه اگه صدای گوشی‌م اومد برش داره. و وسط اتوبان ساعت 5 شب دویدم سمت ایستگاه. رسیدم ب ایستگاه و نفهمیدم وقتی دیدم گوشی‌م نیست، چجوری گریه‌م گرفت. بازم یه خانومه دیگه تو ایستگاه شروع کرد شماره منو گرفتن. بوق می‌زد و من امیدوار بودم که خب ایشالا که افتاده. ده دقیقه به همین روال گذشت تا اینکه وقتی خانومه دوباره شماره‌مو گرفت، گفت دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد. انگار یه سطل آب یخ ریخته بودن سرم. دست‌مو به صورتم گرفتم و بغضم به طرز بدی ترکید. واقعا قدرت کنترل نداشتم اون لحظه و بدترشم این بود که تنها بودم. اون روز فریناز قرار داشت با من نیومده بود، انسیه هم زودتر رفته بود. بقیه‌م که مسیرشون فرق می‌کرد.

کل یک ساعت و نیم تا خونه رو گریه می‌کردم. و نمی‌دونم می‌فهمین یا نه، ولی برای منی که هر خاطره‌ای رو با گوشی‌م ثبت می‌کنم، عکس می‌گیرم، ویس ریکورد می‌کنم و اینکه بعد 18 سال و به قبولی کنکورم، اولین گوشی‌مو کلا 4 ماه خریده بودم، خیلی سخته، خیلی. من واقعا گوشی‌مو دوست داشتم...

°°°°°°°°°°°

از قبلاً به شدت مودی‌تر شدم. حالم به ثانیه عوض میشه. حس تنهایی عجیبی دارم که صرفا وقتایی که خوشحالم، در واقع پوششی روش می‌ذارم. و مشکل اصلی هم اینجاست که

خلا عجیبی قلبم رو گرفته. حس ناکافی بودن زیادی دارم و میتونم بگم...از خودم بودن می‌ترسم. انگار که کسی نیست که بتونم بدون ترس تمام احساساتم رو در هر شرایطی براش بیان کنم. تنها به قلم تنهام منتقل میشه...

°°°°°°°°°°°°

امروز با بچه‌ها رفته بودیم انقلاب. شاید باورتون نشه ولی با هر قدم‌مون، تک تک عکس‌هایی که اونجا با گوشی‌م گرفته بودم جلوی چشمم میومد...

 

میام دو قرن یه بار و محتوای حرفم چیه ؟ چصناله. مسخره‌ست

  • Comets* [ ۱۳ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • چهارشنبه ۷ دی ۰۱

    -Yehoei Right Now -68

    تو ایستگاه دروازه دولت، داشتم از پله برقی می‌رفتم بالا که دیدم یه پسربچه با فال‌های توی دستش، نشسته پایین پله‌ها، دماغش خون اومده و داره گریه میکنه. رسیدم بالای پله برقی، دلم طاقت نیاورد. برگشتم از پله‌ها پایین، جلوش زانو زدم و گفتم : "چی شده؟"

    گفت : "پولامو دزدیدن."

    دوباره شروع به گریه کرد : "بابام دعوام میکنه."

    دست‌شو گرفتم و گفتم : "شماره کارت داری؟"

    گفت : "نه."

    گفتم : "اشکالی نداره. با من بیا بریم از عابربانک بهت پول میدم."

    گفت : "چقدر میدی؟"

    گفتم : "۵۰ تومن خوبه؟"

    گفت : "نه. پولم ۱۲۰ تومن بود."

    گفتم : "باشه. بیا بریم بهت میدم."

    تو ایستگاه رفتیم دم یه عابربانک. ۱۳۰ تومن براش گرفتم و دادم. بهش گفتم مراقب خودش باشه و رفتم. که یهو صدام زد : "خاله."

    برگشتم. گفت : "تجریش از اینوره."

     

    درسته که پولم دوباره تموم شد. ولی حداقل دلم براش آروم شد...

    کاش واقعا یه روزی غم این بچه‌ها تموم شه...

    آب ؛

  • Comets* [ ۱۳ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • سه شنبه ۲۲ آذر ۰۱

    💫🍫 Dark Chocolate

    این خیلی شوکه‌کننده بود...

    فقط...طعم شیرینی شکلاتت همیشه زیر زبونم میمونه. منتظرت میمونم تا هر وقت که برگردی.

    درک میکنم. یادته؟ منم پارسال، ۸ روز بعد بود که رفتم. طبیعیه. سال کنکور همینه. می‌کوبه و می‌سازه.

    امیدوارم سالم باشی و حالت خوب باشه عزیزکم. خوب درس‌تو بخون و بذار حداقل درس یکم از فشار روزمرگی‌ها دورت کنه.

    دوست دارم سلین🤍

    (چسلینگ کبری خیل آدم مهربون)

     

    + این آهنگ رو تا حالا به هیچکس ندادم. مال تو. تو تنهاییات بهش گوش بده و آغوش من رو دورت حس کن🦋

    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۴ آذر ۰۱

    -Yehoei Right Now -67

    قلمِ خشک بر زمین افتاد. اشک ستاره‌ها بر رویش چکید. قلم درختی شد از تمام نداشته‌ها. ریشه‌هایش در دستانم دوید. دستانم رقصیدند و اشک‌ها همچنان می‌چکیدند. کسی نمی‌دانست این اشک شادی‌ست یا غمی که تلاش بر تسکین داشت.

    شاخه‌های درخت از نوای ضربان بی‌قرار سینه‌ام، قد کشید. گل‌هایش میان صحرای موهایم، به طراوت رسیدند. نسیم نفس‌هایم، صحرا را برآشفت.

    و حال، من جنگلی بودم که در غروب خورشید پلک‌ها، با مستیِ شب‌بوها و یاس‌ها، می‌رقصیدم...

    آب ؛

    آن طور مرا در آغوش فشردی که برای لحظاتی هویت خود را گم کردم. فراموش کردم من همانی بودم که درد، راه ریه‌هایش را بسته بود، پرواز سکوت در سینه‌اش، او را به توهم مرگ واداشته بود، سنگینی غم بر پلک‌هایش، روشنایی نور را بر او ممنوعه کرده بود، خشکی لب‌هایش، هم‌صحبتی قلبش با خلاء را به دنبال آورده بود.

    می‌بینم، من پشت پرده نقره‌ای پلک‌هایم می‌بینم که ریه‌هایم در هوای تو نفس می‌کشد، سکوتم در قلب تو طنین انداخت، باران غم بر پناهگاه دستان تو بارید، خشکی لب‌هایم، از لب‌های تو تازه شد.

    اگر سرانجام این گم‌گشتگی هویت، به آغوش تو ختم می‌شد، بگذار من بی‌نام بمانم، تنها نام حقیقی‌ام را میان حل شدنم به زبان بیاور...

    آب ؛

    تا به حال پرواز غم را دیده بودی؟ این را به تازگی در هوای خفه جاری در شهر می‌بینم. اشتباه نکن، این غم در آسمان‌ها پرواز نمی‌کند. سرت را کمی پایین بیاور و زمین را بنگر. می‌بینی؟ چهره مردمش، آبی‌ست.

    آب ؛

    ........

    The singer of Fairytale world ?

    Taylor Swift 🧚🏼‍♀️💫

  • Comets* [ ۱۹ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • دوشنبه ۳۰ آبان ۰۱

    -midnight o'clock -5 : حریرهای بریده

    تصور کن بتوانی از حریرهای بلندی که یک عمر دخترانگی و نوازش را با خودش داشته، دل بکنی. 

    بعضی‌ها می‌خواهند به خود ثابت کنند که آن آدمی که یک عمر با این حریرها عاشقی کرده، مانند همین‌ها، زمین افتاده. شاید بشود آن‌ها را جمع کرد، ولی دیگر آن گیسوان سابق نمی‌شوند.

    حال، تو باید اینجا باشی تا با این حریرهای کوتاه رقصان، به خود ثابت کنی که با این موهای کوتاه، دوست‌داشتنی‌تری. تا با این بازمانده‌های طوفان روحت، فردی را که از اشک‌هایش تَر شده بود را از یاد نبری. تا حتی دریابی هنوز کسانی هستند که تو را با همین موهای کوتاه و شکستگی‌ها، دوست داشته باشند.

    دخترانی که‌ موهایشان را کوتاه می‌کنند، همچون رود روانی که از برف‌های درد سرچشمه گیرد، جنس شجاعت‌شان فرق می‌کند...

    آب ؛

  • Comets* [ ۶ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • شنبه ۲۸ آبان ۰۱

    -midnight o'clock -4

    نمیخوام متاسف باشم، ولی فکر می‌کنم طبیعی باشه که بین تمام نقاب‌ها، یه روزهایی، آدم‌ها کنترل حال‌شون از دست‌شون خارج میشه.

    فارغ از تمام روزهایی که ادعاها به سرانجام رسیدن، این روزها، انگار روزهای خونریزی زخم‌هاست. زخم‌هایی که دوباره، مثل همیشه، بسته میشن.

    کاش واقعا این زخم‌ها، جامه حقیقت به ادعاها می‌پوشوندن؛ فراموش می‌شدن...

     

    "و حال، من این‌ها را به تویی می‌نویسم که شاید درد هنوز اعماق قلبش را بسوزاند، اما خبری از اسراف اشک‌ها نیست."

    آب ؛

    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۲۷ آبان ۰۱

    -midnight o'clock -3 : یادآوری

    فکر کنم دوباره لازمه به خودم یادآوری کنم که...

    درست است، بعضی‌ها واقعا وفادارند. وفادار به خیلی‌ها با اسامی مختلف. ولی برای تو...برای تو با پیشروی زیاد شروع شد، در زمانی که تو نیاز بیش از حدی به یک تکیه‌گاه داشتی. این پیشروی دیرگاه به فهم انجامید. دیرگاه فهمید که فرد مقابل، که تو باشی، بیش از حد شکننده و در آن حالت خاص، ساده‌ است. پس ترجیح به دروغ داد. و دروغ به پیشروی بیشتر و بیشتر و در نهایت، غرق شدن متنهی شد. غرق شدن در دریای دروغی که زیبا نمایان می‌کرد. و آنجا بود که او، خود را از این دریا نجات داد. تو بیرون آمدی، اما با تن و بدنی لرزان و ناباور از دروغ‌های گذشته. تو به دریای دروغ "عادت" کرده بودی، همچنان هم دروغ‌ها برایت از واقعیت‌ها روشن‌تر است. اما آن‌جا و آن نقطه، تو دیگر کسی را که تمام ثانیه‌هایش را درآمیخته با دروغ با تو سپری کرده بود، نمی‌خواستی. تو کسی نبودی که بتوانی به دروغ‌های عادی شده میان هزاران نفر عادت کرده و تو هم به تفریح، دروغ بشنوی. در حقیقت، من حتی دیگر نمی‌دانم دروغ چیست...

    گریستی، چون ابر پاییزی گریستی. زمستان را هم باریدی و با ابرهای بهاری هم همراهی کردی. تا زمانی که اشک‌ها به باور حقیقت مبدل شدند. و حال، من این‌ها را به تویی می‌نویسم که شاید درد هنوز اعماق قلبش را بسوزاند، اما خبری از اسراف اشک‌ها نیست. 

    پس فراموش نکن که چرا ترک شده، و ترک کردی. انسان‌ها در این مختصات، تنها می‌توانند غریبه‌های آشنای یکدیگر باشند. گویی گذشته، توهم شیرینی بیش نبوده. تو "همه" نبوده و نیستی. یا من و حقیقت، یا هیچ...

    آب ؛

  • Comets* [ ۳ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • يكشنبه ۲۲ آبان ۰۱

    Daily

    می‌خواستم یه پست یهویی رایت نو بذارم و تهش اینو بگم، ولی از اونجایی که اون یهویی رایت ساتشتسنش خیلی بلندبالاعه و من هنوز تمومش نکردم، اینجا میگم 

    یه دیلی زدم. دیلی...توش روزمرگیا هر چیز مفید یا غیرمفید که از زندگی‌م گذر کنه رو میذارم

    خوشحال میشم عضو شین ^^💛

    Streaks of colorless water on the soul

    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • شنبه ۲۱ آبان ۰۱

    -midnight o'clock -2_ انکارِ تمام

    تو مرا در کمال درد، در نهایت غم، در اوج دروغ بوسیدی و فریاد زدی که ما غرق شده در عشق ایم.

    تو در چشمان من نگاه کردی و من در چشمان تو، چشمان دیگری را دیدم.

    تو از گرمای لبخندهای من دم زدی و من صدای نفس‌های بی‌قراری که از آن من نبود را از تو می‌شنیدم.

    تو مرا به این باور رساندی که دنیا دار مکافات است، در حالی که خود تو دار بلاهای من بودی.

    تو از دستان آشفته‌ات، برای من حصاری بر اشک‌های هستی ساختی، سدی شدی بر سیل غم‌ها، تا منِ هیچ، لحظاتی در آغوش تو آرام گیرم.

    تو هم مانند من، هیچ بودی. اما در قلب من، تو تمام شدی. تمامِ جهانی که تمام شد.

    حال تو ای تمام، این بار، بیا و به دروغ در آغوش تنگ من آرام گیر. با ابرهای بارانی‌ات، در بوسه‌های من آرامشت را جستجو کن.

    وقت انکار بیداری ست...

    آب ؛

  • Comets* [ ۱۸ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • دوشنبه ۱۶ آبان ۰۱

    ~ پرنس رومئو 👑🤎

    - این پسر قراره شاه بعدی باشه؟ همین پسری که کمتر از نصف زندگی ش رو تو قصر گذرونده؟

    - یادتون میاد یه روز در حالی که زیر پل بیهوش شده بود پیداش کردن؟ معلوم نبود چقدر نوشیده بود که به اونجا ختم شده بود.

    - همه پول‌هاشو هم که زده بودن. اون عقب مونده پول زیادی همراه خودش وقتی به شهر میره، می‌بره.

    - مدام هم که سر به هواست. هیچوقت فراموش نمیکنم چطور تاج پدرش رو قبل اینکه به سرش بذاره، زمین انداخت و ۱۰ تا از جواهراتش رو شکست !

    کاش بین تمام این حرف ها که پشت پرنس زده می‌شد، کسی پوزخندی که جاخوش بر لبانش کرده بود را هم می دید. چرا که این‌ها ذره‌ای برایش اهمیت نداشتند.

  • Comets* [ ۴۰ ]
    • (•𝑨!𝒂•)~ 𝐼𝑡𝑠
    • جمعه ۱۳ آبان ۰۱
    بسم الله الرحمن الرحیم

    ~

    عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم...

    ~

    واژه ها .

    ~

    به تن تبعید شد روح عدم پیمای من ای عمر !
    بگو بر شانه باید برد تا کی بار هستی را ؟

    ~

    you know, it's just nothing
    actually, what you see is nothing
    but my seconds is drowned in this nothing
    a nothing that made my soul
    my complicated nothing soul
    ✳welcome to my ✳𝑆𝑜𝑢𝑙 𝐹𝑖𝑙𝑡𝑒𝑟
    -mad strange Someone-

    ~
    پستای دوست داشتنی...♡